مهر دلتنگ صد دانه یاقوت است
مهر آمد ،پاییز نگاهش را از پس لبخند صبح بیرون کشید ،خمیازه بلندی سر داد وطلوع شور و شوق کودکانه را آغاز کرد. کوچه ،هیجان های به انتهایش قدم می زد و نیمکت ها دلتنگی شان را جیر جیر می کردند، دل تخته سیاه پر بود از سکوت تابستان و از دلشوره نفس های که […]
مهر آمد ،پاییز نگاهش را از پس لبخند صبح بیرون کشید ،خمیازه بلندی سر داد وطلوع شور و شوق کودکانه را آغاز کرد.
کوچه ،هیجان های به انتهایش قدم می زد و نیمکت ها دلتنگی شان را جیر جیر می کردند، دل تخته سیاه پر بود از سکوت تابستان و از دلشوره نفس های که روی آن می نوشتند حکایت می کرد.
مهر، حال آدم را خوب می کند؛ احساس می کنی هنوز کودکی ات روی مشق های نیمه تمام جا گذاشتی، توی غرغرهای بچگانه صبح و میان شوقی که با لباسهایت می خوابیدی .
گاهی کودکی ات را لابه لای هجی های زندگی پیدا می کنی، میان دلشوره های که پای تخته بر سرت آورشدند و گاهی میان دلهره حضور و غیاب هاگم اش می کنی .
مهر از صدای خنده های کودکانه ی پاییز می گوید، از کیف های صورتی، کفش های که برق می زنند و نفس نفس زدن های که دیرشان شده است.
مهر که می آید، دلت می خواهد کیفت را برداری با صدای بلند بخندی ، تمام مسیر راه را همراه شاپرک ها بدوی ، جیغ هایت را برای زنگ آخر نگهداری و به شنبه های که صبح هایش زودتر آغاز می شود ناسزا بگوی.
مهر که می آید، دلت برای خودت تنگ می شود برای آنی که هنوز از جدول ضرب لکنت می گیرد ، ریاضی با او سر بازی دارد و همیشه در پی اکتشاف کردن شیطنت های جدید است.
مهر، دلتنگ صد دانه یاقوت است، دلتنگ یار مهربان، از کبری که تصمیم اجباری برای رفتن گرفت، از کوکب خانم که گمانم راهی سالمندان شده است، از ریزعلی که سالهاست منتظر بالارفتن حقوق بازنشستگی اش است و از چوپانی که حاضر شد همه او را دروغگو بخوانند تا ما را با حقایق آشنا کند .
مهر ملالی ندارد جز دوری خانواده هاشمی ، حسنک بی ریا ،روباه و زاغ و مردی که قرار بود در باران بیاید.
مهرجان هوای خودت را داشته باش این نسل امین و اکرم نیست نسل باربی و لاک پشت های نینجاست و اگر دلت گرفت ،نه دلت نگیرد تو باید مهربان باشی و تبسم ات را به نگاه کودکانه ی نیمکت ها دریغ نکنی.