به نقل از وبلاگ کوچه شهید /

تابستان سال ۱۳۶۱ در واحد تدارکات، در ساختمان «سپنتای اهواز» مشغول خدمت بودم. یکی از روزهای تیرماه ۶۱، وقتی گردان رعد بهبهان برای انجام عملیات رمضان عازم منطقه عملیاتی بود یکی از برادران بسیجی به نام عبدالحمید متولی ماشین را نگه داشت و از آن پایین آمد.

من کنار درب د‍‍ژبانی ایستاده بودم که به سمتم آمد و گفت: منصور لباسم را تازه گرفته ام و برایم بزرگ است، لباست را با لباس من عوض می کنی؟ من هم قبول کردم و فوراً آن را از تنم در آوردم و به او دادم و فراموش کردم که کارت و پلاک شناسایی ام را از جیب آن لباس در بیاورم. عبدالحمید رفت و در همان عملیات شهید شد و پیکرش نیز در آن منطقه باقی ماند.

سالها از این واقعه گذشت. اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ تازه ازدواج کرده بودم و آن موقع من در پادگان شهید محلاتی مسجد سلیمان مربی نظامی بودم و در مرخصی به سر می بردم.

بعدازظهر یکی از آن روزها در خانه استراحت می کردم که درب منزل به صدا در آمد. در را باز کردم. دیدم برادر اسلامی مسئول تعاون سپاه بهبهان پشت در بود.

او پس از احوالپرسی گفت: «شهیدی را به بهبهان آورده اند که اسم و مشخصات شما را دارد و در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسیده است. یکی از برادران سپاه که متوجه این موضوع شده، گفت: حتماً اشتباهی پیش آمده، چون این شخص  زنده است و تازه هم ازدواج کرده است.»

به هر حال ایشان از من خواست چون کارت و پلاکم همراه این شهید بوده و جنازه هم دیگر قابل شناسایی نبود، فکر کنم ببینم که جریان چیست و حقیقت کدام؟ آیا لباسم را با کسی عوض کرده ام یا …

دقایقی در فکر فرو رفتم و به یاد آن روز تابستانی افتادم که عبدالحمید نزدم آمد و لباسش را با لباسم عوض کرد و رفت. می دانستم که در عملیات رمضان به شهادت رسیده و مفقود الاثر شده و این کارت و پلا ک هم، پس از سالها وسیله شناسایی او شده بود … (راوی: منصور ملکوتی فر)