من یک دانش آموزم؛ یک پریشان حال میان نیمکت های چندین سال پیش، من سردرگمی میان آموزش اشتباه و پرورش بی روش هستم یا شاید بیننده!
بنام خدا… این متن را کسی می نویسد که دچار بیماری مهرزدگی شده است. جهت اطلاع از این بیماری خطوط بعدی را دنبال کنید.
انگار بوی سوختگی می آید؛ از گاز خانه ما که نیست، همسایه هم که نه، شهر هم که سکوت است. اما حیف که بوی دل سوخته آیندگان مملکت است.
بوی سوخته دل همان دانش آموزانی است که روی قول مسئولان برای ورود به دانشگاه حساب کرده و دوازده سال از عمر طلایی شان را صرف مدرسه رفتن و دانش آموختن می کنند. بوی سوخته دل همان دانشجویانی است که با هزار زحمت وارد دانشگاه شدند و زهی خیال باطل که پس از ۱۲ سال تلاش برای اینجا، باید اضطراب بعد از اینجا را هم داشته باشند.
من یک دانش آموزم؛ یک پریشان حال میان نیمکت های چندین سال پیش.
من سردرگمی میان آموزش اشتباه و پرورش بی روش هستم یا شاید بیننده.
من همان کسی هستم که باید کتاب ها را بدون فهم و درک ببلعم و روی امتحان پس دهم؛ انگار پس مانده های دهانم نمره می آورند و اعترافات ذهن خطرناکم دردسر درست می کنند.
دانش آموزم؛ میان کتاب های نخوانده، لابلای امتحان های پاس نشده، آینده ای دارم بس نامعلوم، دبیری دارم شفاف تر از آب زلال و مغزی که درد میکند و کشش ندارد.
انگار قلم یاری نمی کند؛ حوصله هم. دست به یکی کرده اند که از این مدرسه دفاع کنند. حیف که من پشت سنگر ذهنم پنهان می شوم.
تابستان منِ دانش آموز هم گذشت.

به قلم آیلین اسلامی