بوی دود، بوی دی، بوی استرس و درس و امتحانات مشامم را پر کرده اند و هوای دلم را ابری.

دی شتری است که دم در خانه هر دانش آموزی جا خوش میکند و میل رفتن هم ندارد، انگار خودش را خیلی بیشتر از شخصیت بی لیاقتش لایق میداند.
حداقل سوغاتی خوبی هم به همراه نمی آورد، دیِ دانش آموزان بارانی است، سرد است، دل آدم را در دستش میگیرد و میفشارد و سیستم ایمنی بدنش را رو به قبله می نشاند.

حالا که به سلول های خاکستری مغزم فشار می آورم به این نتیجه میرسم که شاید جناب دی را دبیرانمان برای گرفتن جانمان استخدام کرده اند.

دی انگار که دست داشته باشد، لباسی از تنش و استرس و اضطراب بر تنمان میکند و ما را در افکار و خیالاتمان که زاییده دودهای هواست، گم میکند.

از این گوشه که نگاه می کنم میبینم، اکثر انسان ها  ۱۲ سال ابتدای زندگی شان را با همچین دیِ بی رحم و ضمختی گذراندند ! او خودش را ملایم و مه گرفته نشان می دهد تا افکار و نقشه های پلیدش برای ما دانش آموزان بیچاره را آشکار نکند.

من دانش آموزم؛ دانش را می آموزم و در خود می اندوزم و انگار سرنوشتم با دی و روزهای خاکستری و دلگیرش گره ای کور خورده است.

دی جان!

هوایت بس ناجوانمردانه سرد و گره ات بس ناجوانمردانه کور… من ترا؛  آری تورا …به این دشت خشکی و حصار کشیده و به هوای دودی اش می سپارم … تا خودت را گم کنی و خیال آمدنت به سر نزند…!

پی نوشت: به امید اینکه دی حداقل یک خاطره خوش برای یک نفر آن هم از قشر دانش اموز داشته باشد.

به قلم آیلین اسلامی مقدم