گاهی مکان و موقعیت برای من محدودیت به وجود می آورد
گاهی زمان و ساعت….
همیشه چیزی برای جایگزین کردن، وجود دارد
وقتی آزادی ام سلب می شود،به واسطه کسی، چیزی،زمانی یا مکانی، هستم ولی در چهارسوی نادلخواه ها محبوس می شوم،راه هست،مسیر هست، هوا و…..
هستند اما من مدام بین راه و مسیر سرگردانم،این یعنی گم کردن آزادی،یعنی آزاد نیستم،یعنی آزادی می شود محدود به زمین،زمان،دلت که قرار ندارد و آرام نیست،روحت که راضی نیست از هر چه دارای و هست،این یعنی آزاد نیستی….
در بند بودن این نیست که در یک چهاردیواری باشی و هر روز روی چوب خط هایت،خط بکشی،می توانی در خیابان،شهر،شب،روز بی قید و بند و رها باشی،اما ازاد نباشی.
گاه هم می توانی در یک سلول کوچک انفرادی باشی، اما آزاد باشی
دلت،روحت،ذهنت درگیر مردانگی اخلاقی باشد
آزاده باشی…
می توانی حق بخواهی و حق را بگویی اما در حق خودت منصف نباشی….
می توانی جسمت را در گوشه ای حبس کنی اما مرغ روح و جانت،ذهنت،به بیکران ها پرواز کند،اوج بگیرد و موجب آزادی و آزادگی بی شمار مانند خودت شود.
آزادی، لمس کردنی است،دیدنی و دنیایی
آزادگی حس کردنی است،نهان و درونی
اما با وسعتی گسترده تر از آزادی
آزادگی زمانی و مکانی نیست
آزادگی در اندیشه توست
در باور تو،آزادگی اعتقاد توست!