حضرت عیسی در قرآن

( «وَ آتَینا عیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَ أَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ؛ و به عیسی بن مریم (معجزات و) دلایل روشن بخشیدیم و او را با روح القدس، تأیید و یاری کردیم.» (بقره: ۸۷)

( «… وَ ما أُوتِی مُوسی وَ عیسی وَ ما أُوتِی النّبِیونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛ و [به] آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر، از جانب پروردگارشان نازل شده است (ایمان آورده ایم و) بین هیچ یک از آنها جدایی قایل نیستیم (میان آنان فرق نمی گذاریم) و در برابر خدا تسلیم هستیم». (بقره: ۱۳۶)

نکته: جمله «و ما اوتی موسی و عیسی»، یعنی هرچه به آن دو پیامبر نازل شده قبول داریم، نه هرآنچه نزد شماست؛ و لذا نفرمود: «و ما اوتیتم» بنابراین، اگر در برابر دعوت شما که می گویید: «کونوا هوداً او نصاری» و راه نجات را در مسیحی یا یهودی بودن می دانید، می ایستیم، به دلیل وجود انحراف و خرافاتی است که در دین خدا ایجاد کرده اید، و گرنه ما تورات و انجیل واقعی را که در آنها بشارت ظهور و بعثت پیامبر اسلام آمده است، قبول داریم».۱

( «إِذْ قالَتِ الْمَلائِکهُ یا مَرْیمُ إِنّ اللّهَ یبَشِّرُک بِکلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیمَ وَجیهًا فِی الدّنْیا وَ اْلآخِرَهِ وَ مِنَ الْمُقَرّبینَ؛ [به یاد آور] آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! همانا خداوند تو را به کلمه و نشانه ای از سوی خویش به نام مسیح، عیسی پسر مریم، بشارت می دهد، او که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است». (آل عمران: ۴۵)

نکته ها: ـ وصف «وجیهاً فی الدنیا و الاخره» در قرآن تنها برای حضرت عیسی علیه السلام آمده و در مورد شخص دیگری این صفت گفته نشده است.

ـ عیسی فرزند خدا نیست، مخلوق خداست، ولی مخلوقی بس بزرگ و ناشناخته (کلمه منه).

ـ خداوند برای اولیای خود قبل از تولدشان نام گذاری می کند (اسمه المسیح).

ـ کسی که از مریم متولد شده و دوران جنینی را طی کرده است، چگونه می تواند فرزند خدا باشد؟ (عیسی بن مریم).

ـ وجاهت دنیوی نیز یک ارزش است و کسب آن مانعی ندارد (وَجَیها فِی الدُّنْیا)».۲

( «فَلَمّا أَحَسّ عیسی مِنْهُمُ الْکفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ قالَ الْحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُون؛ پس چون عیسی دریافت که آنان (بنی اسرائیل) ایمان نمی آورند، گفت: کیانند یاران من (در حرکت) به سوی خدا؟ حواریون (شاگردان مخصوص او) گفتند: ما یاوران [دین] خدا هستیم که به خداوند ایمان آورده ایم و تو (ای عیسی!) گواهی ده که ما تسلیم (خدا) هستیم». (آل عمران: ۵۲)

نکته ها: «ـ با اینکه بنی اسرائیل، زنده کردن مردگان و شفا دادن کوران را از حضرت عیسی علیه السلام دیدند، ولی با هم لجاجت می ورزیدند و کفر می گفتند؛ به گونه ای که به فرموده امام صادق علیه السلام، عیسی سخنان کفرآمیز از آنها می شنید.

ـ حواریون، جمع حواری، به معنای تغییردهنده مسیر است. حواریون، کسانی بودند که مسیر انحرافی مردم را رها [کردند] و به راه حق پیوستند. تعداد آنان دوازده نفر بود و اسامی آنان در انجیل متی و لوقا آمده است. امام رضا علیه السلام فرمود: آنان افرادی بودند که هم خود را پاک و نورانی کردند و هم برای پاک کردن دیگران کوشیدند.

ـ در کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: حواریون عیسی در مرحله عمل او را رها کردند، ولی حواریون ما انواع بلاها را به جان می خرند».۳

( «إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی إِنّی مُتَوَفِّیک وَ رافِعُک إِلَی وَ مُطَهِّرُک مِنَ الّذینَ کفَرُوا وَ جاعِلُ الّذینَ اتّبَعُوک فَوْقَ الّذینَ کفَرُوا إِلی یوْمِ الْقِیامَهِ ثُمّ إِلَی مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بَینَکمْ فیما کنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ؛ [به یاد آور] هنگامی که خداوند فرمود: ای عیسی! من تو را (از زمین) برگرفته و به سوی خود بالا می برم و تو را از کسانی که کافر شده اند، پاک می کنم و تا روز قیامت پیروان تو را بر کافران برتری خواهم داد، پس بازگشت شما به سوی من است، پس در آنچه اختلاف می کردید، میان شما داوری خواهم کرد». (آل عمران: ۵۵)

ـ نکته ها: «ـ نمونه عینی و عملی تدبیر الهی در برابر مکر دشمنان در این آیه بیان شده است.

ـ امام باقر علیه السلام فرمود: معراج حضرت عیسی علیه السلام در شب ۲۱ رمضان بوده است.

ـ پیش گویی غیبی غلبه مسیحیت بر یهود، از معجزات قرآن است (جاعِلُ الّذینَ اتّبَعُوک فَوْقَ الّذینَ کفَرُوا).

ـ جهانی بودن اسلام، منافاتی با وجود اقلیت های مذهبی در پناه اسلام ندارد، از عبارت «الی یوم القیامه» استفاده می شود که یهود و نصاری، تا قیامت می باشند».

«إِنّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمّ قالَ لَهُ کنْ فَیکون؛ همانا مثل [آفرینش] عیسی نزد خداوند، همچون مثل [آفرینش] آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود باش، پس موجود شد». (آل عمران: ۵۹)

نکته: «گروهی از نصاری وارد مدینه شده[،] به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند. آنان در گفت وگو با پیامبر اسلام، ولادت عیسی را بدون داشتن پدر، نشانه و دلیل الوهیت او عنوان کردند. این آیه نازل شد و جواب آنان را چنین بیان نمود: اگر تولد بدون پدر، دلیل خدا یا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم که مهم تر است؛ چون نه پدر داشت و نه مادر، پس چرا شما آدم را خدا یا فرزند خدا نمی دانید؟!»۴

( «وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنّ الّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَک مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاّ اتِّباعَ الظّنّ وَ ما قَتَلُوهُ یقینًا؛ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا؛ و [عذاب و لعنت ما آنان را فرا گرفت. به خاطر سخنی که مغرورانه] می گفتند: ما عیسی بن مریم، فرستاده خدا را کشتیم، درحالی که آنان عیسی را نه کشتند و نه به دار آویختند، بلکه کار بر آنان مشتبه شد [و کسی شبیه به او را کشتند] و کسانی که درباره عیسی اختلاف کردند، خود در شک بودند و جز پیروی از گمان، هیچ یک به گفته خود علم نداشتند و به یقین او را نکشته اند؛ بلکه خداوند او را به سوی بالا برد و خداوند عزیز و حکیم است» (نساء: ۱۵۷ و ۱۵۸).

نکته ها: «ـ امام صادق علیه السلام پیرامون جمله «وَ ما قَتَلوُهُ وَ ما صَلَبوُهُ وَلکنْ شُبّهَ» فرمود: غیبت حضرت قائم علیه السلام نیز همین طور است؛ همانا امت، آن را به خاطر طولانی شدن [غیبتش] انکار می کنند. برخی می گویند: قائم متولد نشده است؛ برخی می گویند: متولد شده و مرده است؛ و برخی دیگر می گویند: یازدهمین ما عقیم بوده و….

ـ عوامل و نشانه های مشتبه شدن امر و به دار آویختن شخصی دیگر به جای حضرت عیسی به این صورت بود:

۱٫ مأموران دستگیرکننده، رومی و غریب بودند و عیسی را نمی شناختند؛

۲٫ اقدام برای دستگیری عیسی شبانه بود؛

۳٫ شخص دستگیرشده از خداوند شکایت کرد، که این شکایت با مقام نبوت سازگار نیست؛

۴٫ همه انجیل های مسیحیان که فدا شدن عیسی و به دارآویختن او را با آب و تاب نقل کرده اند، سال ها پس از عیسی نوشته شده [اند] و امکان خطا در آنها بسیار است؛

۵٫ گروه هایی از مسیحیان مسئله صلیب را قبول ندارند و در اناجیل هم تناقضاتی است که موضوع را مبهم می کند».۵

( «إِنّمَا الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاتَقُولُوا ثَلاثَهٌ انْتَهُوا خَیرًا لَکمْ إِنّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یکونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ کفی بِاللّهِ وَکیلاً؛ همانا مسیح، عیسی پسر مریم، فرستاده خداوند و کلمه اوست که به مریم القا کرد و روحی است از جانب او. پس به خداوند و پیامبرانش ایمان آورید و به تثلیث قایل نشوید. (از این حرف) دست بردارید که به نفع شماست. جز این نیست که الله خدایی است یکتا و از اینکه فرزندی داشته باشد منزه است؛ آنچه در آسمان ها و آ نچه در زمین است از آن اوست و خداوند برای تدبیر و سرپرستی هستی، کافی است». (نساء: ۱۷۱)

نکته ها: «ـ از امام صادق علیه السلام درباره «روح منه» سؤال شد، حضرت پاسخ دادند: مقصود، روح خداست که خداوند آن را در آدم و عیسی قرار داد.

ـ مسیحیان عقیده به تثلیث دارند و الله را خدای پدر، مسیح را خدای پسر و جبرئیل را واسطه این دو خدا می دانند که نوعی کفر است. قرآن هم می فرماید: آنان که خدا را یکی از خدایان سه گانه می دانند، کافرند. البته گروهی از آنان نیز حضرت مریم را به جای جبرئیل، یکی از خدایان سه گانه می دانند».۶


۱٫ تفسیر نور، ج ۱، ص ۲۱۲٫

۲٫ همان، ج ۲، ص ۶۱٫

۳٫ همان، ص ۶۹٫

۴٫ همان، ص ۷۴٫

۵٫ همان، ص ۴۲۹٫

۶٫ همان، ص ۴۴۲٫

حضرت عیسی علیه السلام در روایات۱

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بنی اسرائیل ششصد پیامبر داشتند که نخستین آنها موسی بود و آخرینشان عیسی».

از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «من عیسی بن مریم را دیدم، او مردی بود سفیدپوست و میان باریک چون شمشیر».

امیرمؤمنان، علی علیه السلام در وصف حضرت عیسی می فرماید: «و اگر خواهی از عیسی بن مریم برایت بگویم، او سنگ را بالش خود می کرد و جامه خشن می پوشید و نان خشک و گلوآزار می خورد. خورش او گرسنگی بود و چراغش در شب، ماه؛ و سرپناهش در زمستان، آفتاب گیرهای صبح و عصر؛ و میوه و سبزیجاتش، علف و گیاهانی که زمین برای چهارپایان می رویاند. نه زنی داشت که مایه گرفتاری او باشد و نه فرزندی که اندوهگینش سازد و نه مال و ثروتی که دل او را به خود مشغول گرداند و نه طمعی که خوارش سازد. مرکب او دو پایش بود و خدمتکارش دو دست او».

امام صادق علیه السلام می فرماید: «از داود تا عیسی بن مریم چهارصد سال فاصله بود. شریعت عیسی بر پایه دعوت به توحید و اخلاص، و آن چیزی بود که نوح و ابراهیم و موسی بدان سفارش شدند. و انجیل بر وی نازل گردید و از او همان پیمانی گرفته شد که از پیامبران گرفته شد».

امام رضا علیه السلام فرمود: «نقش انگشتر عیسی علیه السلام این دو جمله بود که آنها را از انجیل برگرفته بود: خوشا به حال بنده ای که موجب یاد خدا شود و وای به حال بنده ای که باعث فراموش شدن خدا گردد».


۱٫ نک: محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج ۱۲، صص ۶۰۶۲-۶۰۶۵٫

اوصاف عیسی مسیح علیه السلام در قرآن و روایات

مطهره پیوسته

۱٫ بنده و پیامبر خداست (مریم: ۳۰).

۲٫ رسولی به سوی بنی اسرائیل بود (آل عمران: ۴۹).

۳٫ یکی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت است و کتابی به نام انجیل دارد (احزاب: ۷).

۴٫ نام گذاری ایشان از جانب خدا بود (آل عمران: ۴۵).

۵٫ دارای مقام امامت است (احزاب: ۷).

۶٫ از گواهان اعمال است (نساء: ۱۵۹).

۷٫ بشارت دهنده بعثت پیامبر اسلام بود (صف: ۶).

۸٫ در دنیا و آخرت، آبرومند و از مقربان الهی است (آل عمران: ۴۵).

۹٫ از برگزیدگان است (آل عمران: ۳۳).

۱۰٫ از صالحان است (انعام: ۸۷).

۱۱٫ مبارک است (هر کجا که باشد) و آیتی است برای مردم و رحمتی از جانب خدا، احسان گر به مادرش و از کسانی است که خداوند به ایشان سلام کرده است (مریم: ۳۳ ـ ۳۹).

۱۲٫ از کسانی است که خداوند کتاب و حکمت را به ایشان آ موخت (آل عمران:۴۸).

۱۳٫ عیسی مسیح علیه السلام می فرماید: «خدمتکار من، دو دست من است و مرکبم، دو پایم و بسترم، زمین و بالشم، سنگ و گرمابخشم در زمستان، مکان های آفتاب گیر. شب و روزِ خود را با نداری سپری می کنم، درحالی که روی زمین هیچ کس توانگرتر و بی نیازتر از من نیست».۱

۱۵٫ امام علی علیه السلام درباره آن حضرت فرموده است: «نه مال و ثروتی داشت که او را به خود مشغول گرداند و نه طمعی که به خواری اش اندازد. مرکب او دو پایش بود و خدمتکارش دو دستش».۲


۱٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۲۳۹٫

۲٫ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰٫

اشاره

سید محمدصادق میرقیصری

مسیح و مسیحا

حضرت عیسی بن مریم علیه السلام، انسانی والا و از پیامبران بزرگ الهی است. وی افزون بر آنکه صاحب شریعت و کتاب آسمانی است، تولدی خارق العاده داشته، او بدون پدر به دنیا آمده است. مسلمانان برخلاف بیشتر مسیحیان که معتقدند آن حضرت کشته شده است، این پیامبر الهی را زنده می دانند.

از ویژگی های مهم این پیامبر اولوالعزم، داشتن پیروان فراوان است؛ که تعداد آنان در سراسر جهان، اکنون از دو میلیارد نفر می گذرد و همه قشرها و طبقات ـ از انسان های عادی گرفته تا شاهان، رؤسای جمهور و دیگر چهره های مشهور ـ را در بر می گیرد. بنابراین امت مسیح، قدرت بزرگ و وزنه ای سنگین هستند. میلیون ها تمثال از آن حضرت و به نام او، در معبدها، کلیساها، مدرسه ها، خانه ها و… نصب و بر سینه پیروانش آویخته شده است. بنابراین، به یقین می توان گفت که امروزه عیسی بن مریم نزد مسیحیان، مقدس ترین موجود است و دیگر مکتب ها و ادیان نیز برای آن پیامبر الهی احترام ویژه ای قایلند. مسلمانان نیز به پیروی از آموزه های قرآن کریم، او را آن گونه که هست ـ بنده وارسته و شایسته خدا و پیامبر بزرگ او ـ می شمارند و همان گونه که در قرآن بارها از او به پاکی، طهارت، قداست و احترام یاد شده، وی را گرامی می دارند.

عیسی مسیح علیه السلام و مهدویت

به نظر می رسد به جهت اهمیت این موضوع و شکوه و شخصیت والای آن حضرت است که او به اراده خدا و برای تقویت حرکت جهانی ونجات بخش امام مهدی[، در عصر ظهور و قیام آن حضرت، فرود می آید.

(

در روایات فراوانی از امامان معصوم علیهم السلام، به فرود آمدن عیسی علیه السلام هنگام قیام حضرت صاحب الزمان علیه السلام و اقتدای او به امام مهدی[ و تصدیق و تأیید آن اصلاح گر بزرگ عصر ها و نسل ها، تصریح شده است.

این مسئله، از دیدگاه همه مسلمانان ـ با وجود اختلاف در مذهب ـ یک واقعیت ثابت و یقینی است. افزون بر آن، فرود آمدن حضرت عیسی علیه السلام شگفت انگیزترین و مهم ترین حادثه تاریخ، و بزرگ ترین نشانه و محکم ترین دلیل بر حقانیت امام مهدی[ است. آیا شگفت انگیز نیست که انسانی مدتی در روی زمین زندگی کند، آنگاه عروج کند و هزارها سال زنده باشد و سپس هم زمان با قیام جهانی حضرت مهدی[، به خواست خدا و دستور او فرود آید و ضمن تصدیق و اقرار به امامت آن حضرت، پشت سر او نماز بگزارد و حرکت نجات بخش و آسمانی آن حضرت را یاری کند؟

شاید یکی از حکمت های فرود آمدن حضرت عیسی در زمان قیام امام مهدی[، تقویت حرکت جهانی آن حضرت و اعتراف به حقانیت آن وجود گران مایه و تصدیق امامت اوست؛ به ویژه که این پیامبر اولوالعزم به امام مهدی[ اقتدا می کند و به امامت او نماز می گزارد و امامت جهانی و آسمانی او را تصدیق و تأیید می کند.

در روایت ها، از حضرت عیسی علیه السلام با واژه های گوناگون، مانند: وزیر، جانشین، مشاور، فرمانده سپاه و مسئول در حکومت حضرت مهدی یاد شده است. بر اساس برخی روایت ها، آن حضرت وزارت حکومت جهانی امام مهدی[ را بر عهده خواهد داشت. افرادی دیگری نیز وزیر معرفی شده اند که احتمالاً در رده های بعدی حکومت و سیاست قرار دارند و عیسی مسیح علیه السلام در رأس آنها و وزیر و مشاور و نزدیک ترین شخص به امام زمان، و فرمانده سپاه او، صاحب مقام قضاوت است.

برخی روایت ها ـ به ویژه روایت های اهل سنت ـ احتمال جانشینی حضرت عیسی علیه السلام برای حضرت مهدی[ را تقویت می کند.

شیخ طوسی با ذکر سند، از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: من نخستین شخصیت، و مهدی[ فرد میانی، و عیسی علیه السلام آخرین فرد این امت است.۱

(


۱٫ نک: خدامراد سلیمیان، پرسمان مهدویت، صص ۱۵۴-۱۵۷٫

پیدایش فرقه های مسیحیت

در آیین مسیحیت سه فرقه کاتولیک، ارتودوکس و پروتستان از همه معروف ترند. کاتولیک که معرب آن جاثلیق است، به فرقه ای از مسیحیان گفته می شود که پاپ را پیشوای دینی خود می دانند. روزگاری اسقفان همه جهان برابر بودند، ولی کم کم اسقف های مراکز بزرگ مانند اسکندریه، قسطنطنیه و روم، بر کلیساهای اطراف خود مسلط شدند. اسقفان سه کلیسای اول به پنز یا رخ، و اسقف روم به پاپ یعنی پدر ملقب گردیدند.

کلیسای روم از زمانی که پولس رساله خود را در آ نجا نوشت، در تمام جهان مسیحیت شهرت و اعتبار یافت. پاپ های روم به ریاست بزرگ ترین کلیسای دنیا قانع نشدند و خواستند بر تمام کلیساهای جهان مسلط گردند. آ نها چنین استدلال کردند که چون عیسی، پطرس را جانشین خود قرار داد و او نخستین اسقف شهر روم بود، بنابراین، اسقفان، روم باید جانشین پطرس باشند و به جای مسیح بر کلیساها سلطنت کنند. در قرن پنجم، لِیوُ مدعی ریاست بر تمام کلیساها شد، ولی بیشتر اسقفان مغرب ادعای او را نپذیرفتند و در مشرق نیز در قسطنطنیه و انطاکیه و اسقفان کلیساهای ایران، از پذیرفتن ریاست و مقام پاپی وی خودداری کردند که سبب جدایی کلیساهای لاتینی زبان مغرب از کلیساهای یونانی و سریانی زبان مشرق شد.

این دو شعبه مهم کلیسای مسیح، تا امروز هم از یکدیگر جدا هستند. یکی کلیسای ارتدوکس یونانی است که در یونان و روسیه است و دیگری کلیسای کاتولیک روم که اقتدارش بیشتر در اروپا و امریکاست. این دو کلیسا در اصل عقیده با یکدیگر موافق هستند، ولی مسئله قدرت عمومی پاپ، سبب اختلاف آنها شده است؛ البته در پاره ای مسائل درجه دو نیز اختلاف نظرهایی دارند.

اما پروتستان چنان که از معنای آن (اعتراض) نیز به دست می آید، نام فرقه ای است که امروز پیروان زیادی دارد. این فرقه رومی، در اعتراض به روش پا پ ها و توجه دستگاه ثروت اندوزی روحانیت مسیح و فروش مغفرت نامه و ایجاد مزاحمت ها و محدودیت ها برای مردم و گروه تحصیل کرده، پدید آمد. رهبر این فرقه، مارتین لوتر، رفورمیست بزرگ جهان مسیحیت است، او در ۳۱ اکتبر سال ۱۵۱۷، کاغذی بر درب کلیسا ویتنبرگ چسبانید و خشم خود را از فروش مغفرت نامه و بسیاری از خلاف کاری های کشیشان ابراز کرد و کار آنها را با بیان دلایلی، غیرمنطقی شمرد. پاپ از جریان آگاه شد و او را به روم احضار کرد، ولی او از اطاعت فرمان پاپ سرباز زد. در مقابل این سرپیچی پاپ لئوی دهم او را در سال ۱۵۲۰ تکفیر کرد. لوتر تکفیرنامه پاپ را آتش زد و مردم اروپا از سخنان وی استقبال کردند. او کتاب مقدس عهد جدید را به آلمانی ترجمه کرد و بقیه عمرش را در نوشتن و سر و سامان دادن به کلیساهای تابع خود گذراند.

فرقه پروتستان اصلاحاتی در اصول مسیحیت به وجود آورد، بهشت فروشی و بخشش گناه و رهبانیت و مسائل مشابه آن را منکر شد، ریاست پاپ را به رسمیت نشناخت، و بخشی از بدعت های کلیساها را به دور ریخت، ولی از جمود ویژه مسیحیت درباره تثلیث و بسیاری از مسائل دیگر بیرون نیامد و آن را بسان دیگران پذیرفت.۱


۱٫ آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله سبحانی، پاسخ به پرسش های مذهبی، صص ۱۵۴-۱۵۶٫

اسلام و مسیحیت

مطهره پیوسته

در دوره های مختلف، هر قومی متناسب با شرایط زمانه و قدرت درک و دریافت خود، توسط پیامبری به سوی خدا هدایت می شد و پس از تکامل عقلی و رشد فکری و نیز پیشرفت مقتضیات زمان، پیامبری دیگر در میان مردم مبعوث می گردید که دین و اصول خداپرستی را کامل تر و روشن تر به آنها ابلاغ می کرد. مسیح نیز از پیامبران اولوالعزمی بود که بشارت دهنده پیامبری دیگر بود. نخستین آیه ای که می تواند فصل الخطاب میان مسیحیان و مسلمانان باشد، آیه بشارت حضرت به آمدن پیامبر اسلام است. خداوند در قرآن کریم، عیسی مسیح را مبشر خاتم الانبیا معرفی می کند و می فرماید: «به یاد آورید هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم و کتابی که پیش از من فرستاده شده (تورات) را تصدیق می کنم و بشارت می دهم شما را به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است. هنگامی که او (احمد) با معجزات دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند این سحری است آشکار» (صف: ۶).

پیامبر اسلام در سال دهم هجرت نامه ای به اسقف نجران نوشت و در آن مسیحیان نجران را به دین اسلام دعوت کرد. نمایندگان پیامبر نامه را به اسقف رساندند. وی پس از خواندن نامه، شورایی مرکب از شخصیت های مذهبی و غیرمذهبی، به مدینه فرستاد تا از نزدیک با پیامبر دیدار، و دلایل نبوت ایشان را بررسی کنند. نمایندگان نجران درباره مسیح و مریم و خدا با پیامبر مباحثه و تبادل نظر کردند و در نهایت به حضرت گفتند ما قانع نمی شویم. در این هنگام، جبرئیل آیه مباهله را آورد و پیامبر را مأمور کرد تا با کسانی که با او مجادله می کنند به مباهله برخیزد: «به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را؛ شما هم زنان خود را؛ ما نفوس خود را؛ شما نیز نفوس خود را دعوت کنیم. آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم» (آل عمران: ۶۱).

اسقف مسیحی گفته بود که اگر محمد با فرزندان و اهل بیتش آمد، از مباهله با او بترسید؛ و پیامبر به همراه اهل بیتش به صحرا رفت. فرستادگان اسقف نیز از مباهله با ایشان خودداری کردند.۱

(

در برتری اسلام بر مسیحیت همان بس که کتاب آسمانی مسیحیت، در دوره های پس از نزول، به دلیل رشد فکری و تکامل دوران، مورد تحریف و استنباط قرار گرفته؛ درحالی که قرآن پس از قرن ها هنوز هم تحریف نشده است و دستورات کاملش به تنهایی همه شبهه ها را برطرف می سازد. کامل بودن مکتب نیز از کامل بودن شریعت و کتاب آن مکتب آشکار می شود…

(


۱٫ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج ۲٫

معجزه های حضرت مسیح علیه السلام

مطهره پیوسته

در قرآن کریم، معجزه هایی به حضرت عیسی نسبت داده شده که مسئله مهم در ارائه این معجزه ها، به اذن الهی بودن آنهاست. یادآوری این نکته از این جهت است که کسی تصور نکند آ ن حضرت این گونه کارها را مستقلاً انجام می داده، بلکه ورای این معجزه ها، اجازه و خواست خداوند بوده است. خداوند در قرآن کریم دراین باره می فرماید: «[به خاطر بیاور] هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم؛ زمانی که تو را با روح القدس تقویت کردم که در گاهواره و به هنگام بزرگی با مردم سخن می گفتی و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آ موختم و هنگامی که به فرمان من از گِل، چیزی به صورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به فرمان من پرنده ای می شد؛ و کور مادرزاد و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من شفا می دادی؛ و مردگان را نیز به فرمان من زنده می کردی؛ و آنگاه که بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو باز داشتم، در آن هنگام که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران آنها گفتند اینها جز سحر آ شکار نیست» (مائده: ۱۱۰).

معجزه های آن حضرت که در قرآن به آنها اشاره شده، عبارتند از:

۱٫ تکلم در گهواره (مریم: ۲۷)

۲٫ مسخ (قرآن کریم از لعنت شدن بنی اسرائیل سخن گفته است)

۳٫ اخبار از امور غیبی

۴٫ آفریدن پرنده به اذن خدا

۵٫ زنده کردن مردگان

۶٫ شفای بیماران لاعلاج

۷٫ راه رفتن بر روی آب، خشکاندن درخت انجیر، صید ماهی، و آرام کردن توفان، که در انجیل به آنها اشاره شده است.

معجزه های حضرت مسیح علیه السلام

مطهره پیوسته

در قرآن کریم، معجزه هایی به حضرت عیسی نسبت داده شده که مسئله مهم در ارائه این معجزه ها، به اذن الهی بودن آنهاست. یادآوری این نکته از این جهت است که کسی تصور نکند آ ن حضرت این گونه کارها را مستقلاً انجام می داده، بلکه ورای این معجزه ها، اجازه و خواست خداوند بوده است. خداوند در قرآن کریم دراین باره می فرماید: «[به خاطر بیاور] هنگامی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت: یاد کن نعمتی را که به تو و مادرت بخشیدم؛ زمانی که تو را با روح القدس تقویت کردم که در گاهواره و به هنگام بزرگی با مردم سخن می گفتی و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آ موختم و هنگامی که به فرمان من از گِل، چیزی به صورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به فرمان من پرنده ای می شد؛ و کور مادرزاد و مبتلا به بیماری پیسی را به فرمان من شفا می دادی؛ و مردگان را نیز به فرمان من زنده می کردی؛ و آنگاه که بنی اسرائیل را از آسیب رساندن به تو باز داشتم، در آن هنگام که دلایل روشن برای آنها آوردی، ولی جمعی از کافران آنها گفتند اینها جز سحر آ شکار نیست» (مائده: ۱۱۰).

معجزه های آن حضرت که در قرآن به آنها اشاره شده، عبارتند از:

۱٫ تکلم در گهواره (مریم: ۲۷)

۲٫ مسخ (قرآن کریم از لعنت شدن بنی اسرائیل سخن گفته است)

۳٫ اخبار از امور غیبی

۴٫ آفریدن پرنده به اذن خدا

۵٫ زنده کردن مردگان

۶٫ شفای بیماران لاعلاج

۷٫ راه رفتن بر روی آب، خشکاندن درخت انجیر، صید ماهی، و آرام کردن توفان، که در انجیل به آنها اشاره شده است.

حضرت مسیح علیه السلام و حضرت مهدی[

یکی از مبانی اساسی همه ادیان الهی، و وعده خداوند و پیامبران بزرگش، ظهور منجی حقیقی در آخرالزمان و برقراری صلح و عدالت در جهان است، ازاین رو در همه قرن ها و دوره ها، آرزوی خداپرستان، ظهور مصلح بزرگ جهانی بوده است و این نه تنها آرزوی پیروان مذاهب بزرگ مانند زرتشتی و یهودی و مسیحی و مسلمان بوده، بلکه نشانه های این تفکر را در کتاب های قدیم چینیان و در عقاید هندیان و اهالی اسکاندیناوی و مصر قدیم و بومیان مکزیک و… نیز می توان یافت.۱

عبرانیان منتظر قدوم مبارک مسیح بوده اند و وعده آن وجود مبارک بارها در زبور و… داده شده است. وقتی که یحیای تعمیددهنده آمد، به قدوم مبارک وی بشارت داد، ولی یهود می اندیشید که مسیح سلطان زمان خواهد شد و ایشان را از دست ستم ستمگران رهایی می بخشد.۲ در کتاب قاموس کتاب مقدس، کلمه پسر انسان ۸۰ بار در انجیل آمده که ۳۰ مورد آن درباره حضرت عیسی است و ۵۰ مورد دیگر از مصلح و نجات دهنده ای سخن می گوید که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد.۳

این اشتیاق به مصلح آخرالزمان، سبب شد مدعیان نیز دست به کار شوند و به موازات دین مسیح، در ادیان دیگر نیز مسیح های دروغین ظهور کردند.۴


۱٫ مهدی انقلابی بزرگ، ص ۵۷؛ ترجمه سیزدهم بحارالانوار، ص ۱۷۷٫

۲٫ قاموس کتاب مقدس، ص ۸۰۶؛ به نقل از: او خواهد آمد، ص ۳۲٫

۳٫ دیباچه ای بر رهبری، صص ۹۵ـ۹۶٫

۴٫ همان، صص ۱۰۱ و ۱۰۲٫

اقتدای مسیح علیه السلام به حضرت ولی عصر[۱

مطهره پیوسته

روایات متعدد از بازگشت حضرت عیسی علیه السلام به زمین و حضور ایشان در جبهه حضرت حجت[ خبر داده اند. او حامی و مروج قیام حضرت حجت است که به هدایت مردم، به ویژه اهل کتاب می پردازد. همچنین در نماز جماعت به حضرت مهدی اقتدا می کند؛ چنان که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به این موضوع اشاره کرده و فرموده است: «پس (هنگام ظهور حضرت مهدی[) عیسی بن مریم فرود می آید و پشت سر او (حضرت مهدی) نماز می خواند».۲

روایت نبوی دیگری، حضرت عیسی را حاکم عادل و شکننده صلیب ها در عصر ظهور معرفی می کند: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، نزدیک است که در میان شما پسر مریم فرود بیاید. او حاکمی عادل است که صلیب را می شکند و خوک را می کشد و جزیه را برمی دارد».۳

شکستن صلیب، قتل خنزیر (کنایه از حرمت خوردن گوشت آن) و برداشته شدن جزیه، از نشانه های نسخ شریعت مسیح و ضرورت اقبال به شریعت اسلام است.

در کتاب منتخب الاثر، ۲۵ حدیث در این زمینه نقل شده است و در بحارالانوار از جابر نقل شده که امام عصر به حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: بیایید بر ما امامت کنید، و حضرت عیسی علیه السلام عرض می کند: بعضی از شما بر بعضی دیگر امامت دارد و این عنایت خداوند نسبت به این امت است.۴

در آیات ۱۵۷ و ۱۵۸ سوره نساء آمده است: «و حال آنکه آنان او را (مسیح را) نکشتند و مصلوبش نکردند ولیکن امر بر آنان مشتبه شد… بلکه خدا او را به سوی خود بالا می برد و خدا توانا و حکیم است.» در روایات ما، نزول حضرت مسیح علیه السلام مطرح است نه ظهور آ ن بزرگوار، و این تعبیر با ظهور مهدی[ که پس از غیبت رخ می دهد متفاوت است؛ یکی نشان دهنده غیبت و دیگری نشان دهنده عروج و رفع الی الله و نزول مجدد است. مهدی[ بسترساز عصر ظهور و پیروزی حق بر باطل است: «و یاری من مهیای شماست تا آنکه خدای تعالی دینش را به وسیله شما زنده گرداند. پس همراه شمایم نه کسی جز شما».۵


۱٫ نک: ماهنامه موعود، ش۶۵٫

۲٫ بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۷۱٫

۳٫ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۸۲؛ صحیح بخاری، ج ۲، ص ۲۵۶٫

۴٫ نک: لطف الله صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ص ۲۹۰٫

۵٫ (مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره).

رنج حضرت مسیح علیه السلام

مطهره پیوسته

( انجیل متواتر نیست و سند قطعی ندارد.

عیسی علیه السلام از بنی اسرائیل بود و زبانش عبرانی. او در بیت المقدس دعوی نبوت کرد که مردم آنجا هم عبری بودند، ولی به او ایمان نیاوردند مگر اندکی که ما از آ نها اطلاع نداریم. اما چند تن از مردم بیت المقدس که زبان یونانی می دانستند، در شهرهای آ سیای صغیر متفرق شدند و مردم را به دین حضرت مسیح دعوت کردند. آنها کتاب هایی به زبان یونانی درباره گفتار و کردار عیسی علیه السلام نوشتند. این حکایت ها ساختگی دانسته شد؛ زیرا آنهایی که نه بیت المقدس را دیدند و نه مسیح را و زبان او را هم نمی دانستند، چگونه داستان های انجیل را نوشته اند.۱

( وجود تناقض و تحریف در کتاب انجیل، که در کتاب راه سعادت، تألیف علامه شعرانی به تفصیل درباره آنها سخن گفته شده است.۲

( ناسازگاری بعضی از اعتقادات مسیحیت با منطق و عقل، مثلاً اینکه معتقدند خدای پسر به شکل انسان مجسم شد تا گناهان بشر را بر دوش گیرد و با تحمل رنج صلیب، کفاره گناهان آنان را بپردازد. در انجیل یوحنا آمده است: «خداوند جهان را این قدر محبت نموده که پسر یگانه خود را داد تا هرکه به او ایمان آورد هلاک نشود و حیات جاودانه یابد؛ زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه به وسیله او جهان نجات یابد».۳

( تبلیغات گسترده رسانه های جمعی امریکا که در کنترل کامل صهیونیست ها هستند، مردم امریکا را به زودباورترین مردم جهان تبدیل کرده و حادثه ۱۱ سپتامبر، با تبلیغات هدایت شده، کینه و نفرت مردم امریکا و جهان غرب را علیه اعراب و مسلمانان برانگیخته است. هم اکنون گروه های مسیحی معتقد به «خواسته های مسیح» در امریکا، ۱۰۰ میلیون پیرو دارند. آنها در هر دو حزب بزرگ امریکا صاحب نفوذ هستند و همراه صهیونیست های یهودی، دولت واشنگتن را کاملاً در اختیار دارند. اصول و مبانی جریان مبلغان انجیل در امریکا و انگلیس، حمایت همه جانبه عقیدتی و سیاسی از صهیونیسم است. آنها معتقدند پیروان کلیسای پروتستان، برای ظهور دوباره مسیح باید چند خواسته مسیح را عملی سازد. این جریان نوظهور در پروتستانیسم با عنوان «صهیونیسم مسیحی» شهرت دارد و یک پدیده جدید دینی سیاسی در مسیحیت است که نخستین بار کلیسای انگلیس، در اواخر قرن نوزدهم میلادی، آن را پدید آورد.

(جان نلسون داربی، کشیش معروف کلیسای انگلستان، در اواخر قرن ۱۹، مکتب صهیونیسم مسیحی را بنیان نهاد).


۱٫ تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۲۸۳؛ همان، ج ۱۱، ص ۸؛ همان، ج ۲، ص ۳۸۰٫

۲٫ آشنایی با دیدگاه های مذاهب اسلامی، پاسخ و پرسش ها، ج ۳، ص ۱۱۳٫

۳٫ حق جو، حق شناس، ترجمه المراجعات،علامه سید عبدالحسین شرف الدین.

شگفتی و زیبایی

سیدمحمدصادق میرقیصری

«وقتی که با ما بود، با دیده شگفتی به ما و به دنیای ما می نگریست؛ زیرا چشمانش در حجاب سال ها نبود و هر آنچه با نور دیدگان جوانی اش می دید، پاک و منزه بود. گر چه ژرفای زیبایی را می دانست، اما همیشه در برابر آرامش و شکوهِ زیبایی شگفت زده می شد. چنان در برابر زمین می ایستاد که گویی نخستین آدم است که در برابر اولین روز، قد برافراشته است.

ما با حواسی گرفته و ناقص، در روشنایی کامل روز می نگریم، اما باز هم چیزی نمی بینیم. ما گوش هایمان را حجامت کرده ایم، اما باز هم نمی توانیم بشنویم. دست هایمان را به جلو دراز می کنیم، اما باز هم نمی توانیم چیزی لمس کنیم. ما کشاورزان را، شب هنگام که از مزرعه باز می گردند، نمی بینیم. صدای نی چوپان را، وقتی که گله اش را به سوی مرتع می راند نمی شنویم. دستی دراز نمی کنیم تا غروب خورشید را احساس کنیم.

به راستی ما می نگریم، اما نمی بینیم، گوش می سپاریم، اما نمی شنویم، می خوریم و می نوشیم، اما مزه ای از آنها نمی فهمیم و اینجاست اختلاف بین عیسی ناصری و ما. همه حواسش، همیشه تازه است و دنیا برای او، همواره جهانی نو و تازه.

برای او، زبان الکن کودک، کمتر از فریاد همه انسان ها نیست، درحالی که برای ما، فقط لکنت زبان است. برای او، ریشه آلاله، اشتیاقی است به پیشگاه خدا درحالی که برای ما، چیزی جز ریشه نیست».۱


۱٫ جبران خلیل جبران، عیسی، پسر انسان و بال های شکسته، مترجم: محسن نیکبخت، ص ۱۱۸٫

عیسای ناشکیبا

سیدمحمدصادق میرقیصری

«عیسی با نادانان و کم خردان صبور بود؛ مانند زمستانی که منتظر بهار است. او شکیبا بود؛ مثل کوهی در برابر باد.

او با مهربانی به سؤالات تند دشمنانش پاسخ می داد. او حتی می توانست در برابر خرده گیری و خطاهای آنان ساکت باشد؛ زیرا توانا بود، و توانا قدرت تحمل دارد.

اما عیسای ناشکیبا نیز بود.

او با ریاکاران، بخشنده نبود. او تسلیم نیرنگ بازان و زبان بازان نمی شد.

او نمی خواست مغلوب باشد.

او با کسانی که روشنایی را باور نداشتند ناشکیبا بود؛ زیرا آنان در تاریکی زندگی می کردند. و با آنها که نشانه ها را به جای آنکه در قلبشان بجویند، در آ سمان می جستند، ناصبور بود.

او با آ نهایی که پیش از آنکه رؤیایشان را به سپیده دم و شب هنگام بسپارند، روز و شب را مقیاس می کنند و می سنجند نیز، بردبار نبود. عیسی صبور، اما از همه انسان ها نابردبارتر [بود]. او از شما می خواست پارچه ای ببافید، حتی اگر سال ها بین چرخ بافندگی و نخ ها بگذرانید، اما هرگز نمی خواست حتی ذره ای از آن بافته را بشکافند».۱


۱٫ همان، ص ۱۹۹٫

سخن بزرگان

مقام معظم رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد پیامبر بزرگ الهی، حضرت عیسی مسیح را به همه مسیحیان و مسلمانان، مخصوصاً بر هم میهنان مسیحی تبریک می گویم. این رسول مکرم مانند همه انبیای عظام الهی، مبشر سعادت بشر و حامل پرچم توحید و تکریم انسان بود و امروز بشریت بیش از همیشه به این پیام نجات بخش نیازمند است…. ۱

(

«بسم الله الرحمن الرحیم

عید میلاد حضرت عیسی مسیح، پیامبر برگزیده خدا، را به هم میهنان مسیحی و همه مسیحیان و مسلمانان تبریک می گویم.

آن کلمه خدا، در دوران گمراهی و جهل و بی عدالتی و بی اعتنایی به ارزش انسان، پرچم هدایت و نجات انسان ها را بر دوش گرفت و با قدرت های ستمگر زر و زور به ستیزه برخاست و به بسط عدل و رحمت و توحید همت گماشت.

امروز مؤمنانْ به آ ن پیامبر بزرگ، یعنی مسیحیان و مسلمانان، برای استقرار نظم شایسته جهانی، باید به تعالیم و راه پیامبران روی آ ورند و فضایل انسانی را بر طبق آموزش آن معلمان بشریت گسترش دهند.

قدرت های ستمگر عالم، به خصوص در صد سال اخیر، بر حذف معنویت و ارزش های والای انسانی در زندگی جوامع بشری پای فشرده اند و نتیجه آن، گسترش فسادهای اخلاقی و اعتیاد و بی بندو باری و ویرانی بنیان خانواده و نیز رشد استثمار و افزایش فاصله میان ملت های فقیر و غنی و دوری روزافزون از عدالت اجتماعی و بی اعتنایی به کرامت انسان و تولید سلاح های مرگ بار و افزایش کشتارهای دسته جمعی گردیده است. علم نیز مانند انسان، قربانی حذف معنویت و بی اعتنایی به ارزش های دینی شده است.

اگر حضرت مسیح علیه السلام امروز در میان ما می بود، لحظه ای را برای مبارزه با سردمداران نظام ظلم و استکبار جهانی از دست نمی داد و گرسنگی و سرگردانی میلیاردها انسانی را که به وسیله قدرت های بزرگ، استثمار، و به جنگ و فساد و ستیزه جویی سوق داده می شوند، تحمل نمی کرد.

این جانب امیدوارم که با بیداری جوامع بشری و تلاش صادقانه پرچم داران معرفت دینی و برانگیخته شدن وجدان های خفته، بشریت، قرن روی آوردن به معنویت و ارزش های دینی را در پیش داشته باشد، و جهان چنان که محو حکومت های مارکسیستی را به چشم دید، فروریختن همه بنیان های استکباری و ظالمانه را شاهد باشد.

و السلام علی عباد الله الصالحین».۲


۱٫ سخنرانی به مناسبت میلاد مسیح ۱۱/۱۰/۷۱؛ به نقل از: نرم افزار به سوی نور، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

۲٫ پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت میلاد مسیح، تاریخ ۱۷/۱۰/۷۰٫

متن ادبی

کلمه خدا

سودابه مهیجی

«مسیح، پیامبر خدا و کلمه اوست؛ کلمه ای که خداوند بر مریم القا کرد و روح خداست پس به خدا و رسولانش ایمان بیاورید». (نساء: ۱۷۱)

خداوند، خستگی های زمین را دیده بود. خون انسان که صورت جهان را می خراشید، دیده بود. دست های گنه کار و دست های بی گناه را که در دست یکدیگر می رقصیدند، دیده بود. سلام پاک دامنان را که با تازیانه طعنه مفسدان به پاسخ می رسید، دیده بود. خدا دیده بود که زنان، کودکان رنج می زایند و مردان، عروسان ماتم به حجله می برند؛ مادران، فرزندان داغ در دامن دارند و پدران، خانمان خون جگری به دوش می کشند.

خداوند، انسان را می شنید؛ می دید که در میان سیلاب ستم، اندک اندک خدای خویش را از یاد می برد. رسولان، همه از جفای اقوام ناسپاس، یا به مرگ رسیده بودند یا در تبعید و انزوا به سر می بردند. پیغام حقیقت در گوش های ناروا به دشنامی بدل می شد و شمشیر به خویش می دید. کسی نبود زمین را در آغوش مهر بگیرد و لالایی صلح بخواند. کسی نبود آسمان را به خاک نزدیک تر کند. کسی نبود طالع ستاره های زخم خورده را با دستی مهربان، از سر بنویسد.

فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه ای از جانب خویش بشارت می دهد که نامش مسیح است؛ آبرومند در دنیا و آخرت و مقرب درگاه پروردگار…۱

خداوند، غمگین و دلسوز برخاست، کلمه ای را از سینه عشق و اشتیاق خویش به زبان آورد، و آن را در دامان فرشته ای نهاد و به زمین فرستاد. کلمه که اسرار فرهیخته خداوندی بود، به دختری سپیدبخت و سپیدروح وحی شد؛ کلمه ای ثقیل… واژه ای طولانی… معنایی آبرومند… دختر که محرم واژگان خداوند بود، این کلمه مطهر را چون باری سنگین به دوش گرفت، به سینه فشرد… به جان پذیرفت. دختر، مادر آتیه زمین بود… عطوفتِ مقدسی که اشتیاق نجات انسان را در قلب باکره خویش آبستن بود؛ مریم مؤمنانه ای که روح پروردگار را در خویش داشت برای آنکه در لحظه ای موعود، آن روح را به جهانیان هدیه کند.

(

ای وصله همیشه سجده ها و سجاده ها! ای مریمِ تنهای بی کفو!

ای هم بستر نیایش و پرهیز! ای قامت هر لحظه در قیام محراب! ای دعای همیشه مستجاب!

ای روح مجرد پرستش! ای جسم یک تنه عبادت! ای لقمهْ برچیده از سفره های بهشت!

ای خلوتْ گزیده آسمان نشین! خداوند، تو را دوست دارد. خداوند تو را فراخوانده تا راز سر به فلک کشیده اش را با جسم و جان تو در میان نهد.

برخیز! جامه هراس را رها کن! چادر جهاد بر سر گیر! چادر بارداری عشق! لباس مادری رسالت! پیراهنِ پیش روی طعنه ها سپرشدن…

برخیز کسی در راه جهان است که از دامان تو به معراج رسالت می رسد. کسی در تقدیر عالم است که از پشیمانی نوشت تو ابراز می شود.

مریم ناگاه قد کشید و به آسمان ها رسید. ناگاه نام معصومانه و کم حرفش، طنینی عالم گیر پیدا کرد. صدای تمام کائنات را شنید که تقدیر از این به بعدش را تسبیح می کردند. ثانیه های خوش خبر در راه را دید که بشارت سرفرازانه می آورند. مریم، مادر شد؛ مادر موعود روزگار… مادر رسولِ جهانیان… مادر روح پروردگار… مریم، لحظه شمار ظهور منجی شد، دعاگوی سلامتِ نجات دهنده عالم… سجده گزار خداوندی که او را از روح خویش آبستن کرده بود. مریم، تعبیر رؤیاهای عبادت پیشه خویش را به انتظار نشست. خدای خویش را به شکر سرگرم شد و طعنه های دل خراش مردمان را به امید اعجاز عشق، نشنیده گرفت.

(

سپس درد آمد… دردی که آغاز ناگهانِ شادی بود. تمام همسایگان نامؤمن، او را در آن درد صعب رها کردند. مریم ناله سر داد: ای کاش پیش از این مرده بودم یا همگان از یادم می بردند…۲ اما کسی پاسخ داد: محزون نباش… دلگیر نباش؛ خدای بی همتای تو نزدیکت نشسته و تو را پاسدار است. خدایی که اینک در این صحرای عریان، زیرا پای مادرانه ات از درخت های خشکیده برایت میوه های تازه می آورد…۳ اینک موعود تو به دنیا آمد. چشم های خویش را به میلاد او روشن دار و صداهای مردم بیهوده گوی را با سکوت خویش سرشکسته کن. لب فرو بند تا پرگویی آنان را تحقیر کنی.۴

آه… مریم چه ناگهان برازنده ترین مادر جهان شد. مریم چه بی واهمه، چه قاطعانه، رسول زاده خویش را ایمان آورد و در آغوش کشید.

مریم! برخیز و عیسای گهواره نشینت را با دست های کفرستیز خویش رهسپار عالم کن. مریم! رسول معجزه گون خداوند را روانه رسالت روشنایی ها کن. از همین لحظه آغاز، او کلمات خداوندش را برای انسان شرح می دهد. برخیز! آدمی سال های سال است که نام خدا را تلفظ نکرده…

(

گهواره نشینی که با مردم سخن گفت، حاصل پاک دامنی مریم بود… شیرخواری که مردمان غافل را صدا کرد و نصیحت گفت، فرزند عنایت حق و عبادت بی چشمداشت بود. خداوند، پیامبر خویش را در گهواره ای به نجات انسان فرستاد. خداوند، وسعت اقتدار خویش را در هیئت طفلی، به رخ تمام منکران کشید. آنان فریاد زدند: چگونه نوزادِ یک روزه سخن بگوید؟ و عیسی به وضوح گفت: سلام بر من که بنده خداوند خویشم… سلام بر من که با کتاب پروردگارم بر شما نازل شده ام تا راه یگانه رسیدن را نشان دهم. سلام بر من که خداوندم مرا به سخن گفتن با شما برگزید؛ سخن گفتن از ادامه حقیقتی که رسولان گذشته گفتند و گاه نشنیدید و گاه از یاد بردید؛ سخن گفتن از «انسان»، که جانشین خداوند است در زمین، اما در سرکشی کافرانه خویش آرزوی تکیه زدن بر جایگاه خداوند را دارد؛ پروردگارم مرا به نماز و زکات سفارش کرد. او مرا خدمتگزار مادرم خواست و از تمام ستمکاره گی ها و شقاوت ها زنهار داد. سلام بر میلاد من و مرگ من و رستاخیزم که راستین است!

این است عیسای مسیح… این است فرزند مریم… که سخن حق است و شما در آن تردید می کنید.۵

(

پنهان نبود؛ حتی پیش از آنکه طلوع کند، آشکار بود. تمام لحظه های تاریخ، او را شنیده بودند. وعده بازگو شده بود. وقتی که رسید، جهان در دست هایش به نقطه ای خُرد بدل شد. جهان در دستانش به خواب آرامش، به بیداری قرار، لبخند زد. جهان کودک شد؛ از نو با صدای او قد کشید، و دیگرگونه زیست. جهان در پرتو چهره او زیبایی را آموخت و زیباتر شد.

او واژه ای سلیس را به تصویر کشید. او خدا را به میان مردم آورد. هلال ماه را به قرصی نان، ستارگان را به میوه های مشهور و ابرها را به پیرهن های حلال بدل کرد و رزق آدمیان زمینی را آسمانی ساخت. تمام عمر با لب های خشک، از دریاهای رحمت، سخن گفت. با قامت خسته، آسودن در سایه عشق را برای مردم به ارمغان آورد.

جامی بود سرشار از شراب الهی که هر قدر او را می نوشیدند، تهی نمی شد. کبوتران فقط شانه های او را برای آشیانه شان برمی گزیدند. بنفشه ها فقط عطر او را برای شکوفه دادن می خواستند.

هر خوابی که می دید، تعبیرش فقط نجات عالم بود. آرزوهایی که داشت، به وسعت صلح جهان بود. مبارک بود، اما خاک نحوست لجبازی داشت برای قدم هایش… فروتن بود اما خطای انسان سرکش بی مروتی بود رودرروی او. قناعت بود او… صداقت بود… سادگی بی پیرایه زندگی بود که در ظرف های شکسته و جامه های وصله دار، روح یگانه رستگاری را سربلند شرح می داد. شاپرک های خردمند کلامش، هنوز در هر گوشه عالم، پرطمطراق پرواز می کنند. نگاه کن این یادگار اوست که می شنوی:

«خداوندا تو را سپاس… تو حقیقت را از کسانی که خود را دانا می پندارند پنهان ساختی و آن را به کسانی که همچون کودکان ساده دلند آشکار نمودی». (انجیل)


۱٫ نک: آل عمران: ۴۵٫

۲٫ نک: مریم: ۲۳٫

۳٫ نک: مریم ۲۴ و ۲۵٫

۴٫ نک: مریم: ۲۶٫

۵٫ نک: مریم: ۳۴٫

این تنها آرزوی توست

سیدمحمدصادق میرقیصری

در کنار گل مریم جوانه زدی و عطرش را به خود گرفتی، آن قدر خوش بو شدی که علف های هرز، شمیم دل نوازت را تاب نیاوردند و خواستند منکر بوی خوش گل مریم شوند، حال آنکه خوش بویی گل مریم از پاکی او بود. تو تمام هستی خود را مدیون او دانستی و علف ها را از وجودش دور کردی!

سال های سال در کنار گل مریم زیستی و عطر آسمانی او را در زمین پراکندی تا همه را خو ش بو کنی. علف های هرز که همچنان عطر مریم با مشامشان سازگار نبود، این بار کوشیدند که آ ن را از تو بگیرند، ولی نتوانستند؛ زیرا نسیم ایمان، تو را با عطر مریم به آ سمان برد تا دست علف های هرز به تو نرسد.

تو نه تنها عطر گل مریم گرفتی، بلکه کوشیدی که آن را به دیگران نیز هدیه دهی، ولی نتوانستی و نگذاشتند که جهان را خوش بو کنی. پس به آسمان ها پناه بردی تا روزی به زمین بیایی و آرزویت را تحقق بخشی، ولی این بار با عطر یاس و همراه گل زهرا… این تنها آرزوی توست!

اندوه و لبخندش

«سرش همیشه بلند بود، و نور خدا در چشمانش.

اغلب غمگین بود، اما با غمش دردمندان را مهربان بود و تنهایان را همدم. وقتی لبخند می زد، خنده اش چونان گرسنه مشتاقی بود که شوق ناشناخته ای در دل دارد؛ همچون غبار ستارگان فروافتاده ای بود بر پلک کودکان؛ و مثل لقمه نانی بود در گلو.

او اندوهگین بود؛ اندوهی که لب ها را حرکت می داد و به خنده وامی داشت.

پوشش زرینی در جنگل بود که با پاییز، بر جهان افکنده می شد و گاهی چونان اشعه مهتاب بر ساحل دریاچه می تابید.

با همه اینها در وجودش غم داشت؛ اندوهی بال دار که نمی خواست بر فراز دوست و همدمش پرواز کند».۱

(


۱٫ عیسی پسر انسان و بال های شکسته، ص ۱۰۰٫

دهانش چون دلِ انار بود

«دهانش چون دل انار بود و سایه چشمانش، ژرف.

چون مردی آگاه از توان خویش، آرام و افتاده بود. در رؤیاهای خود، می دیدیم که پادشاهان زمین، با اکرام و احترام در حضورش می ایستادند.

می خواهم از سیمایش سخن بگویم، اما چگونه می توانم؟ مثل شب بود، اما بی ظلمت و تاریکی… مثل روز بود اما بی همهمه و غوغا.

صورتی غمگین داشت، اما سرشار از نشاط؛ و خوب به یاد دارم که چگونه دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و انگشتانش بسان شاخه های نارون، کشیده بود.

او را به خاطر دارم که شب هنگام، چگونه به تندی گام برمی داشت. او راه نمی رفت؛ خود، راهی فرازِ همه راه ها بود… چونان ابری بر فراز زمین که می بارد تا زمین را تازه نگه دارد.

اما آن هنگام که در مقابلش ایستادم و با او سخن گفتم، سیمایش را سرشار از قدرت و نیرومند یافتم».۱

(


۱٫ همان، ص ۱۳۰٫

۲۵ دسامبر ۱۹۷۵

«فردا، روزی است که مسیح قدم به جهان گذاشته است. و من امشب را جشن می گیرم. چراغ جشن من، قلب سوزان و آتشین من است که چون شمع می سوزد و مراسم ملکوتی جشن را روشن می کند. قطرات اشک من، درّ و گوهری است که نور شمع در آن می تابد و تلألؤ آن کلبه مرا مزین می کند».۱


۱٫ دکتر مصطفی چمران، خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص ۶۲٫

داستان

آنا، مادر مریم

گزینش: سیدمحمدصادق میرقیصری

عیسی، پسر دخترم مریم، در ناصره به دنیا آمد. در همان شب که عیسی متولد شد، مردانی از شرق به دیدارم آ مدند؛ آنها فارس بودند که با کاروان های میدیانت از راه مصر به اسدریلون رسیده بودند، و چون سرایی در کاروان سرا نیافتند، به خانه ما پناه آ وردند. پس از خوشامدگویی به آنها گفتم: امشب، دخترم پسری به دنیا آورده است. می دانم که می بخشید اگر نمی توانم چون مهمان دار میهمان خانه ای به شما رسیدگی کنم.

پس، از من برای پناه دادنشان تشکر کردند و گفتند: می خواهیم نورسیده را ببینیم. پسر مریم چونان مادرش زیبا و خوب رو بود. وقتی فارس ها مریم و پسرش را دیدند، از جیب هایشان طلا و نقره بیرون آوردند و بر پاهای نوزاد ریختند. آنگاه به ستایش و تمجیدش برآمدند. وقتی آ نها را به اتاق خوابی که برایشان مهیا ساخته بودم، راهنمایی کردم، پس از احترام و اکرام نسبت به آنچه دیده بودند، به آن سرا قدم گذاردند. چون صبح فرا رسید، ما را ترک کردند و به سوی مصر رهسپار شدند؛ اما پیش از رفتن، به من گفتند: گر چه این کودک یک روزه است، اما در چشمانش برق خدا و بر دهانش لبخند خدا را دیده ایم. امیدواریم از او مراقبت کنید که او شما را پاسداری خواهد کرد.

و چون این سخنان را گفتند، بر شتران سوار شدند و رفتند و دیگر آنها را ندیدیم. اما به نظر نمی رسید که مریم، از این اولین زاده اش شادمان باشد؛ زیرا سخت در شگفت بود. او مدت ها به صورت کودکش خیره می شد و آنگاه به سوی پنجره رو می گرداند و به دوردست ها در آسمان خیره می شد؛ گویی رؤیایی در آسمان می دید. بین قلب او و قلب من، در ه ای بس عمیق و عریض، فاصله بود.

جسم و جان آن کودک پرورش می یافت و با دیگر همسالانش متفاوت بود. فرمان دادن به او دشوار بود و دست یازیدن به او غیرممکن. او محبوب همه مردم ناصره بود و من در قلب خود، علت آن را می دانستم. بارها غذایش را برمی داشت تا به رهگذران بدهد. شیرینی که به او می دادم، به دوستانش می بخشید؛ پیش از آنکه خود حتی چشیده باشد.

او از درختان میوه بالا می رفت تا میوه بچیند، اما هرگز از آن میوه ها نمی خورد. با پسران مسابقه می داد و چون سریع تر از دیگران بود، درنگ می کرد تا آنها پیش از او به مقصد برسند. بعضی وقت ها نیز که او را به رخت خوابش می بردم، به من می گفت: به مادرم و به دیگران بگو که فقط جسم من می خوابد، اندیشه ام با آنهاست و تا صبح به آنان فکر می کنم. از این نوع عجایب در زمان کودکی اش بسیار وجود داشت، اما برای به یاد آوردن آنها بسیار پیر و سال خورده ام.

اکنون به من می گویند که دیگر او را نمی توانم ببینم، اما چگونه می توانم این حرف را باور کنم؟ من هنوز صدای خنده هایش و صدای دویدنش را در اطراف خانه می شنوم و چون بر دخترم مریم بوسه می زنم، عطر جان فزای او به قلب من باز می گردد. آیا شگفت آور نیست که دخترم، از این اولین نوزادش برای من سخن نمی گوید؟ گاهی به نظر می ر سد که من بیش از مادرش به او مشتاقم؛ زیرا مادرش چونان استوار در برابر نور می ایستد که گویی تندیسی از برنز است، در حالی که قلب من آب شده و در جویباران جاری است.

شاید او چیزی می داند که من نمی دانم؛ ای کاش هر آنچه می دانست، به من می گفت.۱

پیروان نااهل

«و یاد کن زمانی را که عیسی با حواریون خود، شهرها را یک به یک می گشت و مردم را به یکتاپرستی دعوت می کرد؛ تا به بیابانی رسیدند. خلق بسیاری در پی عیسی روان شده بودند، چون طعامی برای خوردن نیافتند از عیسی پرسیدند: خداوند تو می تواند ما را در بیابان سیر کند؟ عیسی گفت: این کار بر خداوند آسان است. جملگی خوشحال شدند. عیسی علیه السلام فرمود: اما پس از خوردن طعام، نباید کسی بر خداوند عاصی شود و عصیان کند؛ چرا که بعد از آ ن خداوند او را عذاب می کند!

ایشان گفتند: روا باشد!

عیسی علیه السلام خداوند را بخواند: بار خدایا! برایمان از آسمان خوانی فروفرست که برای ما جشنی باشد، برای نخستینمان و برای پسینمان.

پس خداوند دعای عیسی را اجابت کرد و سفره ای از آسمان برای آنها فرستاد، با غذاهای رنگ به رنگ، نان و گوشت. همگی از آ ن می خوردند و هیچ چیز از آن کم نمی شد. عیسی به ایشان گفت: این سفره همواره بماند، مگر آنکه از آن چیزی برای خود بیندوزید.

هنوز شب نشده بود [که] کسانی از آ ن سفره برای خود مقداری پس انداز کردند، برای روز نیامده. سه روز بر این قاعده بود روز چهارم طعامی نیامد.

گفتند: عیسی این کارها به جادو کند؛ چرا که جادو سه روز بیشتر دوام ندارد.

خداوند به عیسی وحی کرد: من پیمان بسته ام که دروغ شمارندگان را عذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم!

و آنان که دروغ انگاشتند، به چهره خوکان درآمدند. چون مردم چنان دیدند، به نزد عیسی لابه کردند و گریستند. هنگامی که خوکان عیسی را دیدند، می گریستند و بر گرد او می چرخیدند. عیسی علیه السلام یکایک آنها را به نام می خواند و آنان سر فرود می آوردند؛ ولی نمی توانستند سخن بگویند. سه روز همچنان بماندند و سپس نابود شدند. در میان ایشان کودک و زن نبود».۱


۱٫ مجید قیصری، «مردی فرشته پیکر»، روزنامه همشهری، ۱۳۸۶، ص ۲۵٫

بابانوئل در مغازه مش رضا!

فاطمه سیف اللهی

صبح زود بود. مش رضا مثل هر روز راهی مغازه اش بود. در حیاط را که پشت سرش بست، طبق عادت شروع کرد به بررسی دخل و خرجش، که روزها بود با هم نمی خواند. آن قدر سرگرم محاسبه بود که متوجه نشد، برف دیشب تمام کوچه را سفیدپوش کرده است. آرام و دست در جیب، جلو می رفت. هر لحظه بدهی هایش زیاد و زیادتر می شد و تیک عصبی او نیز شدیدتر؛ آن قدر که هر کس به او نگاه می کرد متوجه می شد چشم چپش با سرعت سرسام آوری دائم می پرد! با خود گفت: «چقدر بدبختی! چقدر سگ دویی و مصیبت، به خدا دیگه خسته شدم! اگه از شر این بِدِهیا خلاص می شدم، دیگه هیچ غمی نداشتم. اصلاً آدم باید دیوونه باشه که غیر از پول؛ غم چیز دیگه ای رو بخوره! دنیا یعنی پول؛ یه کلام!»

با گوشه دستمال قرمز چهارخانه اش، چند قطره اشکی را که از گوشه چشم چپش جاری شده بود، پاک کرد و آهی کشید، ناگهان تصویر یک پیرمرد تنومند قرمزپوش، آهش را درید! خوب که حواسش را جمع کرد، متوجه شد، آنچه می بیند، تصویری است که بر صفحه مانیتور بزرگ مغازه لوازم خانگی فروشی آقای اسکندری، نقش بسته است.

با انگشتان کوتاهش، کله کم مویش را که زیر کلاه بافتنی سبزرنگ، حسابی داغ کرده بود، خاراند! به ویترین مغازه نزدیک شد و به پیرمرد قرمزپوش که کیسه ای بزرگ به دوش داشت، نگاهی انداخت. نیش خندی به لبخندش زد و پیش خود گفت: «مردمم دلشون به چه چیزایی خوشه، ما کجا و اینا کجا؟…» و به راه افتاد.

کرکره مغازه کوچکش را بالا زد، بخاری را روشن کرد و به این سو و آن سویش دستی کشید. هوای مغازه که کمی گرم شد، کتش را در آ ورد و پشت پیشخوان رفت.

نزدیک غروب بود. با اینکه آن روز مشتری زیادی نداشت، احساس می کرد خسته تر از همیشه است؛ ماه ها بود نوعی خلأ آزارش می داد. تصمیم گرفت زودتر تعطیل کند و به خانه برود. حتماً زن و چهار فرزندش از اینکه او زودتر می رفت، تعجب می کردند! به سمت بخاری رفت که خاموشش کند، متوجه شد کسی وارد مغازه شده است. همان طور که پشتش به تازه وارد بود، گفت: «دارم تعطیل می کنم، زود بگو چی می خوای؟» در پاسخ سؤالش، صدای دورگه گرمی گفت: «اونی که چیزی می خواد من نیستم، تویی». مش رضا با این تصور که کسی می خواهد سر کارش بگذارد، بی حوصله رویش را برگرداند، اما به محض دیدن آن فرد، هوش از سرش پرید و بی اختیار کف مغازه نشست.

پیرمرد قرمزپوش با ریش های بلند و سفید و چکمه های بلند سیاه رنگ، به او نزدیک شد، زیر بغلش را گرفت و او را کشان کشان روی صندلی نشاند. چشم چپ مش رضا به شدت می پرید و با چشم دیگرش پیرمرد را برانداز می کرد. پیرمرد روی صندلی دیگری نشسته بود و تنباکوی خوش بویی را در پیپ کوچک قهوه ای رنگش می تپاند؛ همچنان که مشغول بود، گفت: «خب مش رضا! فکر نمی کردم یه روزی گذرم پیش تو هم بیفته! از اوضات بگو، رو به راهی؟»

مش رضا همچنان متعجب، لب به سخن گشود: «این شوخیه خیلی مسخره است!» پیرمرد نگاه تندی به مش رضا انداخت، بعد نگاهش را به چهارپایه کوچک کنار مغازه دوخت؛ چند لحظه بعد گلدانی پر از گل روی آن ظاهر شد. دوباره نگاهش را رو به پیپش که تقریباً آماده شد بود، گرداند و گفت: «شوخی ای در کار نیست! من زیاد وقت ندارم. جاهای زیاد دیگه ای هم باید برم، بگو چی می خوای؟»

مش رضا همان طور که به گلدان روی چهارپایه خیره مانده بود، گفت:

ـ خب چی بگم؟ یعنی تو مثل غول چراغ جادو می مونی!؟

ـ نه، من بابانوئلم، این روزام کریسمسه و کار من شروع شده؛ باید کلی آرزو برآورده کنم، البته یه جورایی هم با غول چراغ جادو، رفیقم. حالا بگو چه آرزویی داری؟

ـ آخه چرا من؟ شنیدم که تو فقط می ری سروقت بچه ها، اونم بچه های مسیحی!

ـ نه! تو هم اطلاعاتت دقیقه ها! خب حق با توئه، اما باید بگم من الان دارم همین کارو می کنم!

مش رضا که کمی توانسته بود بر ترس و تعجبش غلبه کند، به خودش تکانی داد و گفت:

ـ انگار سرما حسابی سیماتو قاطی کرده! من نه بچه ام، نه مسیحی! بهتره بری سر وقت کار خودت.

پیرمرد که حالا داشت پیپش را دود می کرد. لبخندی زد و گفت:

ـ الان سر کارمم دیگه، ببینم تو بچه ای به اسم ماریا می شناسی؟

ـ آره، هرچند وقت یه بار می یاد اینجا و چیز میز می خره؛ چطور؟

ـ خب، تو آرزوی اونی! یعنی اون آ رزو کرده بیام پیش تو و آرزوی تو رو برآورده کنم! حالا بگو آرزوت چیه؟

مش رضا کلاهش را از سرش برداشت و در دستانش فشرد، به ماریا و لبخند زیبایش اندیشید و بعد، از این همه بخشندگی و مهربانی آن کودک، که او مدت ها بود از دست داده بود و نبودش آزارش می داد، در شرمی عمیق، سکوت کرد.


۱٫ نک: عیسی پسر انسان و بال های شکسته، صص ۲۱-۲۴٫

نمایشنامه

تاوان پیرمرد

فاطمه سیف اللهی

صحنه آغازین:

ورودی شهری قدیمی ـ نمایی از دیوارهای بلند سنگی و آسمان بر روی دیوار پشتی صحنه ـ در گوشه و کنار صحنه خار و خاشاک به چشم می خورد ـ گاهی صدای هوهوی باد در فضا می پیچید ـ پیرمرد لاغراندامی با ریش و موهای بلند سفید و لباس و ردایی قهوه ای رنگ، پشت به دیوار چمباتمه زده و به چوب های نیم سوز کنار دستش خیره شده است… در این حین، مردی دوان دوان وارد صحنه می شود… اندکی روی صحنه چرخ می خورد و بعد متوجه پیرمرد می شود و به سویش می رود…

مرد (نفس نفس زنان): آن پیر فرزانه که می گویند سال هاست در ورودی این شهر سکنا گزیده شما هستی؟

پیرمرد ( بدون اینکه نگاهی به مرد بیندازد): آن پیر که سال هاست در اینجا چمباتمه زده و در رنجی دیرین، جان می گدازد منم؛ اما فرزانه اش را نمی دانم!

مرد (خوش حال از اینکه او را یافته): پس شما هستید؛ من برایتان خبری آورده ام.

پیرمرد: نمی خواهم بشنوم!

مرد(با تعجب): آخر چرا؟ خبر مهمی است!

پیرمرد: چون می دانم!

مرد (بیشتر متعجب می شود و کنار پیرمرد می نشیند): می دانید؟ چطور؟ کسی پیش از من اینجا بوده یا…

پیرمرد: خواب؛ خواب ها خبرها را زودتر از خبررسان می رسانند‍!

مرد لبخند می زند: که این طور! اما من موظفم که بگویم و بروم، (سینه اش را صاف می کند) حاکم شهر خواسته است که شما این اعتصاب را بشکنید و به شهر بازگردید!

پیرمرد (باعصبانیت): نه هرگز!… هیچ وقت… هرگز!

مرد (بی توجه ادامه می دهد): و چنانچه از دستور سرباز زدید من موظفم به حکم پادشاه، سر از تن شما جدا کنم (برمی خیزید، شمشیرش را از نیام بیرون می کشد و روی گردن پیرمرد می گذارد) خب، بگو ببینم چه می کنی؟

پیرمرد (خونسرد): من از اینها سخت تر را هم گذرانده ام! (می خندد)

مرد: آخر چرا؟ چه چیز باعث شده، مقام و مال فراوان خود را فراموش کنید و اینجا همانند گدایی آواره، روز بگذرانید؟

پیرمرد: بارها گفته ام، من باید تاوان بدهم!

مرد: آخر تاوان چه چیزی را؟… این چه تاوانی است که این گونه بر شما عارض شده؟

پیرمرد (با نوک دستش، شمشیر را کنار می زند): تاوان تهمت ناروایی که به دختری پاک زاده و پاک سرشت، بسته ام! دختری که حتی آب هم در مقابل پاکی و زلالی اش سر تعظیم فرود می آورد! دختری فرشته خو و پاکدامن.

مرد (بر شمشیرش دستی می کشد): کدام دختر را می گویید؟

پیرمرد (آهی می کشد): مریم؛ مریم مقدس را می گویم (به نقطه ای دور خیره می شود) وقتی برای اولین بار دیدمش فکر نمی کردم این گونه جانم را برآشوبد…من و هم کیشان در صومعه او را فقط دخترکی ساده می دانستیم؛ اما وقتی کم کم خبر عبادت های خالصانه و هدیه های آسمانی که پروردگارش برایش می فرستاد به گوش مردم رسید، جایگاهی بالاتر از همه ما در دل مردم پیدا کرد و این خطرناک بود!

مرد: چرا؟

پیرمرد: چون او بر خلاف ما، خدایان صومعه را نمی پرستید؛ او از خدای یگانه ای حرف می زد و او را عبادت می کرد که با خدایان ما، تفاوت داشت. او حرف های زکریا را تکرار می کرد و اگر اینها به گوش مردم می رسید ممکن بود از دین ما خارج شوند و دیگر خدایان ما را نپرستند!

مرد: اما او را که از شهر بیرون کرده اند و دیگر نمی تواند خطرآفرین باشد!

پیرمرد: آری! او از شهر بیرون رفت؛ چون باردار شده بود؛ چون می گفت بدون اینکه دست هیچ مردی به او برسد، با معجزه الهی باردار شده و او همچنان پاک دامن است؛ اما این حرف ها جز آنکه تمسخر همگان را برانگیخت، کمکی به او نکرد و با تهمتی که من و دیگران به آن دامن زدیم، تنها و بی کس از شهر بیرون رفت.

مرد: خب، تهمت شما که ناروا نبوده؟

پیرمرد: چرا، بود، (پریشان) ناروا بود… (با صدایی آرام و غم بار) یک روز بعد از آنکه مریم از شهر رفت، خواب دیدم که با فرزندی بر دست که به پاک بودن مادرش سوگند می خورد وارد شهر شده و اطرافش پر از هواداران اوست! من نیز با بدنی خونین در میان پرنده هایی سیاه به میخ کشیده شده ام… (به خود می پیچد).

مرد: این فقط یک خواب بوده، درست نیست که بر اساس یک خواب، خود را این گونه به مشقت بیندازید!

پیرمرد: من از مریم و زکریا و حرف هایشان سخت می هراسیدم. پول و طمع جاه و مقام، چشم هایم را بر آن همه پاکی مریم بسته بود و گوش هایم را بر گفته هایش کر کرده بود. من ایمان دارم که او راست می گفت. آن خواب وحشتناک سحرگاه و تن برهنه و به میخ کشیده خودم در میان چشمان از حدقه درآمده مردم، و آن پرنده های سیاه، پرده ها را از مقابل چشمانم کنار زد و گوش هایم را شنوا ساخت… من ایمان دارم که مریم از پاک دامن ترین زنان عالم است. ایمان دارم که خدایی که او از آن سخن می راند، وجود دارد و پروردگار یکتای عالمیان است… با خود عهد بسته ام تا زمانی که خبری از سلامتی او نشنیده ام از اینجا تکان نخورم و برای هر رهگذری که از اینجا می گذرد، از پاک دامنی مریم و تهمت ناروایی که بر او بسته ام بگویم؛ آن قدر بگویم که دیگر اثری از آ ن تهمت باقی نماند…(با ناامیدی) هرچند آب رفته به جوی باز نمی گردد، اما شاید… شاید این گونه بتوانم اندکی از این درد جانکاه و عذاب وجدان درونم بکاهم… حال برو و مرا تنها بگذار!

مرد(دستی بر ریش هایش می کشد): متأسفم! گفتم که پادشاه از من خواسته در صورت مخالفت با دستور ایشان، سر از تنت جدا سازم (دوباره شمشیر را بر گردن پیرمرد می نهد) در ضمن، تو هم اکنون از خدای یگانه سخن راندی که حرف زدن از آن در شهر قدغن است و مجازات هر کس که به دین خدا ایمان بیاورد مرگ خواهد بود…

[نوجوانی دوان دوان و سراسیمه وارد صحنه می شود، درحالی که داد می زدند…]

نوجوان: آی مردم! گوش کنید؛ ای مردم! گوش کنید… مریم مقدس به شهر بازگشته؛ او فرزندی در آغوش دارد که حرف زدن می داند و از خدایی یگانه و مهربان سخن می گوید، او بر پاک دامنی مادرش گواهی می دهد… آی مردم گوش کنید… مریم مقدس به شهر بازگشته….

[نوجوان صحنه را ترک می کند، مرد با چشمانی متعجب شمشیر را غلاف می کند و با سرعت از صحنه خارج می شود. پیرمرد، نگاهی به آسمان می اندازد و به سجده می رود…]

بیگانه ای برای من!

فاطمه سیف اللهی

[روز ـ داخلی ـ دفتر سرمربی تیم قهرمان ـ صدای رفت وآمدی محو از پشت در، صدای زنگ تلفن از جای دور…]

مهدی (با عصبانیت): یه کلام، من با اون، آبم تو یه جوب نمی ره!

مربی: چرا؟…من باید دلیلشو بدونم یا نه!

مهدی: جناب حقیقی، سرمربی محترم! بنده نمی تونم تحمل کنم که با اون تو یه تیم بازی کنم! همین.

مربی (کلافه): یعنی چی نمی تونم؟… مگه چی کار کرده، بازیش خوب نیست؟ که هست؛ اخلاق بدی داره؟ که نداره؛ با تو درگیره؟ که تا اونجا که من می دونم دعوا رو تو شروع کردی!… پس لطف کن بگو اون هیزم تری که این بازیکن، که یکی از بهترین بازیکنای لیگه، به شما فروخته، چیه؟

مهدی (برمی خیزد و در اتاق قدم می زند): هنوز کار به فروختن هیزم تر به من نرسیده؛ که اگه برسه نمی ذارم رو پاهاش وایسه! (مکث) من نمی دونم چرا شما این قدر هوای اونو دارید! (به طرف میزی که سرمربی پشت آن نشسته برمی گردد) ببینید، این تیم یا جای منه یا جای اون! حالا خود دانید!

مربی: لااله الاالله… آقا مهدی! خوب می دونی که تو این تیم چه جایگاهی داری؛ اینا رو می گی که نازتو بکشیم دیگه؟

مهدی (کلافه دوباره سر جایش برمی گردد): آخه کدوم ناز؟ من اگه تو این تیم جایگاهی داشتم که این قدر رو حرفم اما و اگر نمی ذاشتید! یهو بفرمایید برگ چغندریم، خلاص!

مربی: مرد مؤمن، من که نمی تونم اون بنده خدا رو همین جوری، سر هیچی، از تیم اخراج کنم (مکث ـ صدایش را آهسته تر می کند) بگو جریان چی بوده، قول می دم تو همین اتاق و بین خودمون دو تا بمونه!

مهدی (با تمسخر تکرار می کند): هه؛ بنده خدا!… اصلاً شما از کج…

[مهدی با شنیدن صدای زنگ تلفن همراهش، حرفش را نیمه تمام می گذارد…]

مهدی: ببخشید، خیلی مهمه! (چند قدم به انتهای دفتر می رود)

مهدی: الو، سلام… بگو…(مکث) خب یه وقت ازشون می گرفتی، تو که از وضعیت من خبر داری! (مکث) یعنی چی وقت نمی دادن؟ چطور سر جریان مولوی این همه وقت اضافه داشتن، حالا به اینکه رسید:… (مکث) چی؟ (متعجب) پرسیدم چی گفتی الان؟ (مکث) کی؟ (باعصبانیت) رسول، گفتم کی پولو پرداخت کرده؟ (مکث) مشکلی نیست، فکر کنم کار حاجیه! (مکث) باشه، باشه..ممنون، خداحافظ.

مهدی (درحالی که به طرف سرمربی برمی گردد): آقای حقیقی بیشتر از این وقتتونو نمی گیرم، ظاهراً شما کوتاه بیا نیستی!

مربی (با کنایه): چی؟! اونی که کوتاه بیا نیست شمایی، نه بنده! می گم واسه اخراج اون بنده خدا دلیل بیار، واسه من صغری کبری می چینی، می گم نمی شه همین جوری بیرونش کنم، می گی یا من یا اون! آخه اینم شد حرف حساب؟

مهدی: حرف حساب اینه، من با کسی که دین و ایمون سرش نمی شه، نمی تونم به هیچ وجه من الوجوه کنار بیام. دیگه هم حاضر نیستم به این بحث ادامه بدم… (از دفتر بیرون می رود)

شب ـ داخلی ـ خانه حاج رضایی، سرپرست و بنیان گذار تیم قهرمان…

حاجی: که نمی تونی با کسی که دین و ایمون تو سرش نمی شه کنار بیایی!

مهدی (با تعجب): عجب سرعتی؟

حاجی: جان!

مهدی: هیچی! می گم نمی دونستم آقای حقیقی تو انتقال سریع خبرا و حرفا این قدر تبحر دارن!

حاجی (با خنده): به هر حال اینم یه جور امتیاز محسوب می شه!. .خب آقا مهدی، بفرما بگو جریان اختلاف تو با آندریک پطروسیان چیه که تو کل باشگاه های دور و نزدیک پیچیده و نقل مجلسا شده؟

مهدی: پس علت مهمونی امشب اینه! (مکث) والا چی بگم حاجی، که نگفتنش یه دردسره و گفتنش هزار دردسر!

حاجی: پای ریختن آبرو میونه که نمی گی؟

مهدی: نه! اصلاً نقل این حرفا نیست!

حاجی: پس جریان چیه که به خاطرش می خوای از تیمی که این همه ساله داری واسه اش توپ می زنی، بذاری بری؟

مهدی: حاجی راستش… راستش… (مکث) اصلاً نمی شه بی خیال این قضیه بشید که دلیلش چیه، خب دلیلش شخصیه، به خودم مربوط می شه، چرا باید بگم؟

حاجی (دل خور): منظورت اینه که به من مربوط نیست و کمتر فضولی کنم؟

مهدی: نه به خدا!. .. باور کنید اصلاً قصد بی احترامی نداشتم، منظورم اینه که چون پای اعتقادات شخصیم در میونه، ممکنه واسه شماها دلیل قانع کننده ای نباشه!

حاجی: حالا تو بگو، شاید قانع شدیم!

مهدی: می دونم که نمی شید؛ اما می گم… (مکث) من با آندریک مشکل دارم چون… چون مسیحیه! می دونم که الان خیلی از بچه ها که دارن تو تیمای اروپایی باز می کنن عین خیالشون نیست که اکثر هم تیمیاشون مسیحی ان یا دین دیگه ای دارن؛ اما من یکی نمی تونم تحمل کنم. یعنی وقتی فکر می کنم کسی که داره تو تیم من و پا به پای من توپ می زنه، کسیه که دین و اعتقاد منو قبول نداره، پیامبر و اماما و باورای من واسش مهم نیست، نمی فهمه محرم چیه، عاشورا واسه چیه، نماز یعنی چی، مسجد واسه کیه… یه جور حس غریبگی و بیگانگی با او می یاد تو وجودم و اون قدر باهام کلنجار می ره که حالم از طرف به هم می خوره، نمی تونم قبولش کنم، نمی تونم بهش پاس بدم و جلو برم، این می شه که تیم دیگه یه پارچه نیست و ممکنه شکست بخوره، این میشه که من می یام اون درگیری رو را می ندازم که از تیم بِرَم، که بتونم این جوری با خودم کنار بیام!

حاجی (متعجب): که این طور! (مکث) اما مهدی خوش سیر ت، (با تأکید) پسر پهلوون حسین خوش سیرت! قضاوتت اشتباست، دیدت اشتباست، اصلاً یه بچه مسلمون نباید این طور به آدمایی که یه دین دیگه دارن نگاه کنه. آندریک ایرانیه و همین جا به دنیا اومده؛ پس تموم اون چیزایی که گفتی نمی شناسه و نمی فهمه، می شناسه و می فهمه. حالا اگرم ایرانی نبود، خب مسیحیه؛ اونام دین و اعتقادات خودشونو دارن، درست؛ پیامبر خودشونو دارن، درست؛ اما دین و اعتقاد ما رو هم می شناسن، همون طوری که ما اونا رو می شناسیم؛ بهش احترام می ذارن، همون طوری که ما بهشون احترام می ذاریم؛ هر دوتامونم یه خدا رو قبول داریم و عبادت می کنیم، حالا هر کسی به کیش خویش! اینکه دلیل نمی شه از او بنده خداها بدمون بیاد و باهاشون احساس اختلاف و بیگانگی کنیم. اصلاً تو قرآن رو قبول داری؟

مهدی: معلومه که قبولش دارم!

حاجی: آباریک الله… توی همون کتاب آسمونی که قبولش داری، خدا بارها از حضرت مریم و فرزندش حضرت عیسی علیه السلام به خوبی یاد کرده، قرآن اومده که با پیروای ادیان دیگه با خوبی رفتار کنیم؛ سعی کنیم با هم متحد باشیم و درگیر نشیم؛ واسه هم مثل برادر باشیم و برادرانه اونا رو با خوبیای دینمون آشنا کنیم… بازم بگم؟

مهدی: نه حاجی! قبول… اما این دل من به این سادگیا رضا بده نیست!

حاجی: خب بذار یه ماجرا واست تعریف کنم، یه ماجرای واقعی! (مکث) یه روز یه بستنی فروش مسیحی می ره پیش امام موسی صدر… (مکث) ایشونو که می شناسی؟

مهدی (متعجب از سؤال): آره، اما نه زیاد؛ یعنی می دونم از رهبرای بزرگ جهان اسلام و مردم لبنانه، بهش می گفتن امام مقاومت، درسته؟

حاجی: آره درسته (مکث) خب کجا بودیم؟

مهدی: مسیحیه می ره پیش امام موسی صدر…

حاجی: آره، می ره و می گه بیشتر از نود درصد مردم این کشور مسلمونن و کمتر از ده درصد مسیحی، اما همین مسیحیام تو این کشور نقش دارن و تو سختی و آسونی و جنگ و صلح با مسلموناش همراه بودن. حالا خدا رو خوش می یاد که این بلا سرم بیاد؟! امام ازش می پرسه مگه چی شده؟ مرد می گه من یه بستنی فروشم که سال ها کارم این بوده، بستنیای شیرین و خوشمزه ام زبونزد خاص و عامه؛ اما یه چند وقتیه که یه عده حوالی محل کارم شایع کردن که فلانی چون مسیحیه، نجسه، پس بستنی هاش هم نجسه و نباید بخرید! این شده که دیگه کسی از من بستنی نمی خره و بیکار شدم! (مکث)… می دونی امام موسی صدر چی کار می کنه؟… بلند می شه می ره درِ مغازه مرد مسیحی، ازش یه بستنی می خره و می شینه روی یه چارپایه جلوی مغازه و جلوی همه شروع می کنه به خوردن به همه می گه بین مسیحی و مسلمون هیچ فرقی نیست، ما نباید سر این مسائل با هم اختلاف داشته باشیم؛ که اختلاف و نفاق، آفت هر ملت محسوب می شه! (مکث). .. ببین پسر من! دنیا مثل یه تیم می مونه؛ مثل همون تیمی که تو داری توش بازی می کنی، یا هر تیم دیگه ای؛ اگه قرار باشه مردم به خاطر اختلاف دین یا اختلافای دیگه با هم احساس بیگانگی کنن و درگیر بشن و به هم پاس ندن که دنیا پر از هرج و مرج و بی دینی می شه، رابطه ها قطع می شه، اصلاً ما مسلمونا تا می تونیم باید با محبت و روی باز، از دینای دیگه استقبال کنیم تا بتونیم دینمونو بهشون معرفی کنیم، خیلیا سر همین آشناییا مسلمون شدن! (مکث با خنده)… ببین بحث از کجا به کجا کشید؟!

مهدی (با خنده): یه لحظه فکر کردم سر کلاس معارفم! شمام استاد خوبی هستیدا! (مکث)… راستی حاجی به خاطر ماجرای مسجد واقعاً ازتون…

[صدای زنگ اف اف به گوش می رسد… بعد از چند لحظه صدای قدم های کسی که به آنها نزدیک می شود… آندریک به آنها سلام می کند…]

علی: خب حاجی؛ روی حرفاتون فکر می کنم، من دیگه می رم!

حاجی: کجا؟ تازه سر حرف باز شده، بشین. (رو به آندریک) شمام بشین و دهنتو شیرین کن. البته اونی که باید شیرینی بده شمایی، نه ما؛ اما خب چه می شه کرد که حاجی همیشه پیش قدمه (می خندد) عیدت مبارک؛ چند روز دیگه کریسمسه دیگه؟

آندریک: ممنون حاجی! بله سه روز دیگه، فکر نمی کردم شما به این چیزا اهمیت بدید!

حاجی: خب اشتباه فکر می کردی، اتفاقاً من این چیزا واسم خیلی مهمه. (مکث)… آقا آندریک قرارمون ساعت نه بود، چرا دیر کردی؟

آندریک: سر راه یه مشکلی واسم پیش اومد، این شد که دیر رسیدم خدمت شما (مکث)… حاجی! راستش نمی دونستم آقا مهدی ام اینجان؛ جریان چیه؟

حاجی (رو به مهدی): شما نمی خوای چیزی بگی؟

مهدی (با تعجب): چی بگم؟

آندریک: آقا مهدی! من یه چیزایی شنیدم، نمی دونم چقدر راسته، چقدر دروغ؛ اما باور کن سر قضیه دعوای اون روز توی زمین، من مقصر نبودم؛ یعنی اصلاً شما رو ندیدم که بخوابم بهت پاس بدم! اما بازم عذر می خوام، هرچند که توی زمین…

حاجی: گذشته ها گذشته! شما دو تا از بهترینای تیم قهرمانید، خواستم بیایید اینجا که سنگاتونو با هم وابکنید و به سلامتی آشتی کنید.

آندریک: من اصلاً با آقا مهدی مشکل ندارم، فکر کنم ایشون با من…

حاجی: نه! ایشونم فکر نکنم دیگه با شما مشکل داشته باشه (رو به مهدی)… مگه نه آقا مهدی؟

مهدی (با تردید): بله، حق با حاجیه!

حاجی [رو به مهدی]: قبل از اومدن آندریک داشتی یه چیزی می گفتی! (مکث)… گفتی مسجد چی؟

مهدی: حالا بعداً!

حاجی: بعداً نداره، الان بگو… ممکنه یادت بره ها! (می خندد)

مهدی: هیچی! می خواستم بابت قضیه مسجد امام حسین علیه السلام ازتون تشکر کنم!

حاجی: کدوم مسجد؟

مهدی: همون مسجد نیمه کاره عباس آباد، که چند وقت پیش با هم رفتیم دیدیمش!

حاجی: آها! همونی که قرار شد باقی هزینه های ساختشو تو پرداخت کنی؟

مهدی: آره، اما نشد… یعنی یه کارایی پیش اومد (مکث)… اصلاً بی خیال… مهم اینه که شما آبرومو حفظ کردید و نذاشتید بد قول شم!

حاجی: اما من کاری نکردم… اونی که. ..

آندریک (میان حرف حاجی می پرد): حاجی! قرارمون…

مهدی (متعجب): که این طور… (مکث ـ رو به آندریک ـ مصمم) آندریک! واسه بازی پس فردا آمادگی داری؟

[صدای حرف زدن و خنده هایشان با پیش زمینه آهنگی ملایم کم کم محو و محوتر می شود…]