حواس ها سمت جنوب خیره مانده بود ،آزادی شهر ،خواب و خوراک همه را تصاحب می کرد ؛ مثل کسی که از بچه اش جدا شده باشد ،همه دل آشوب خرمشهر بودند ،چشم ها به پوتین ها دل بسته اند و امیدشان به دست های مهربان خدا بود.
شهر سقوط کرده بود ،سربازها مردمان عادی بی آرایشی بودند که صف نظامی شان دیوارهای اعتقادشان بود و تفنگ های که از ایمان پر می شدند ، ایستادند ؛ اما کمرشان از هیبت این همه خشونت خم شده بود ؛نخل ها در غروب شرجی جنوب لالایی وداع خوانند و کارون در هیاهوی دود و بمب بی صدا گریه می کرد.
ایران بغض کرد ه بود و یعقوب وار به انتظار پاره تنش فکر می کرد و در غم گیسوان تاراج رفته اش اشک می ریخت ؛اما لبخند شوم استکبار نتوانست دوام بیاورد ؛دعای مادران ایرانی پناه غیرت دلیر انه ی پسران رستم بود ،آریو برزن ها ،حسین فهمید ها ،میرزا کوچک خان ها بودند که نقشه ی پلید مزدوران جهان را پاره کردند و در لنز دوربین های دنیا پرچم ایران را قاب گرفتند .
دنیا در حیرت جهان آرا ها ماند و این همه ایستادگی را نظاره می کرد.
خاک خرمشهر ،تن اسطوره های زیادی را در آغوش گرفته است ؛آسمان خرمشهر هنوز خواب های آشفته می بیند و دیوارهای شهر چهره های خونین برادرانشان را از یاد نمی برند.
هنوز قاب های خالی روزهای طلسم شده ی شهر را مرور می کند و اشک های فراق هنوز خون کارون را به جوش می آورد .
روز خرمشهر به هیچ کس به تنهایی تعلق ندارد ،بلکه برای تمام آزاد اندیشان دنیاست که وطن پرسی در رگ هایشان و حب انسانیت در قلبشان می تپد .

به قلم سمانه قلی پور